شعر شیخ بهایی – حضرت علی (ع) و غدیر – باده بده ساقيا ولي زخم غدير…
خنده و سرگرمی – شعر و ادب
شعر زیبای شیخ بهایی برای غدیر خم و امیر المومنین حضرت علی علیه السلام را در ادامه بخوانید.
باده بده ساقيا ولي زخم غدير *** چنگ بزن مطربا ولي به ياد امير
تو نيز اي چرخ پير بيا زبالا به زير *** داد مسرت بده ساغر عشرت بگير
بلبل طبعم چنان قافيه پرداز شد *** كه زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محيط كون و مكان دايره ساز شد *** سرور روحانيان هو العلي الكبير
نسيم رحمت وزيد ، دهر كهن شد *** جوان نهال حكمت دميد پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان *** حجاب ظلمت دريد زآفتاب منير
وادي خم غدير ، منطقه نور شد *** يا زكف عقل پير تجلي طور شد
يا كه بياني خطير ز سر مستور شد *** يا شده در يك سرير قران شاه و وزير
شاهد بزم ازل ، شمع دل جمع شد *** تا افق لم يزل روشن از آن جمع شد
ظلمت ديو و دغل ، ز پرتوش قمع شد *** چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير
چون به سر دست شاه شير خدا شد بلند *** به تارك مهر و ماه ظل عنايت فكند
به شوكت فر و جاه به طالعي ارجمند *** شاه ولايت پناه به امر حق شد امير
مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست *** به همت پير عشق اساس وحدت درست
به آب شمشير عشق نقش دوييت بشست *** به زير زنجير عشق شير فلك شد اسير
فاتح اقليم جود ، به جاي خاتم نشست *** يا به سپهر وجود نير اعظم نشست
يا به محيط شهود ، مركز عالم نشست *** روي حسود عنود سياه شد همچو قير
صاحب ديوان عشق ، عرش خلافت گرفت *** مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت *** نغمه دستان عشق رفت به اوج اثير
جلوه به صد ناز كرد ليلي حسن قدم *** پرده ز رخ باز كرد بدر منير ظلم
نغمه گري ساز كرد معدن كل حكم *** يا سخن آغاز كرد عن اللطيف الخبير
به هر كه مولا منم ، علي است مولاي او *** نسخه اسما منم ، علي است طغراي او
سر معما منم ، علي است مجلاي او *** محيط انشا منم ، علي مدار و مدير
طور تجلي منم ، سينه سينا علي است *** سرانا الله منم ، آيت كبري علي است
دره بيضا منم ، لولولالا علي است *** شافع عقبي منم ، علي مشار و مشير
حلقه افلاك را سلسله جنبان علي است *** قاعده خاك را اساس و بنيان علي است
دفتر ادراك را طراز و عنوان علي است ***سيد لولاك را علي وزير و ظهير
دايره كن فكان ، مركز عزم علي است ***عرصه كون و مكان خطه رزم علي است
در حرم لا مكان خلوت بزم علي است *** روي زمين و زمان به نور او مستنير
قبله اهل قبول ، غره نيكوي اوست *** كعبه اهل وصول ، خاك سر كوي اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروي اوست *** نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقير
طلعت زيباي او ظهور غيب مصو ***ن لعل گهرزاي او مصدر كاف است و نون
سر سويداي او منزه از چند و چون *** صورت و معناي او نگنجد اندر ضمير
يوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست *** خضر بيابان عشق تشنه گفتار اوست
موسي عمران عشق طالب ديدار اوست ***كيست سليمان عشق بر در او يك فقير
اي به فروغ جمال ، آينه ذو الجلال مفتقر *** خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال *** ولي ز آب زلال تشنه بود ناگزير
منبع : syed-mostafa.blogfa.com
شعر از مرحوم محمدحسین غروی اصفهانی است.