پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم نصیحت میکنند خشت بر دریا زدن بیحاصلست ای برادر ما به گرداب اندریم وان که شنعت میزند بر ساحلست شوق را بر صبر قوت غالبست […]
غزلیات سعدی
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو […]