پیرمرد عرب زبانی را دیدیم که با مقدار زیادی طلا و جواهرات در دستش، به طرف ما آمد. گویا از ما خواسته ای داشت. ابتدا نفهمیدیم چه می گوید. بعد متوجه شدیم که می خواهد آن جواهرات را به ما بدهد تا ناموسش را شهید کنیم. حاج عبدالله قائمی یکی […]
عروس
نودیها:زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسومات ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم که بیداد می کرد. ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. […]
تازه یک هفته است که از جشن عقدکنانتان گذشته و هنوز غرق در سرخوشیها و رویاها و گردشهای دونفره و رستوران و سینما و مهمانیهای دورهمی هستید، اما این وضعیت دیری نمیپاید و فکر تهیه یا تکمیل «جهیزیه» رهایتان نمیکند؛ سرودی استرسآور که خبر از یک سریال نودشبی پرهزینه میدهد! […]