روزی روزگاری درختی بود واو پسرک کوچولوئی را دوست می داشت پسرک هرروز می آمد و برگهایش را جمع می کرد و از آنها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .از تنه اش بالا می رفت ، از شاخه هایش می آویخت و تاب می خورد و سیب […]
شهر
روزی مردی از بازار عطرفروشان میگذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت، همه برای درمان او تلاش میکردند. یکی نبض او را میگرفت، یکی دستش را میمالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او میگرفت، یکی لباس او را […]
جناب آقای جناب کپل شهردار محترم شهر موشها موضوع : درخواست تعویض کردن سنگ فرش های پیاده رو با سلام و احترام ؛ بدینوسیله به استحضار میرساند اینجانب نارنجی به نمایندگی از جمعی از موش های محدوده جوب های کوچه درختی از جنابعالی نقاضا دارم با توجه به برآمدگی و […]