جان جهان دوش کجا بودهای نی غلطم در دل ما بودهای آه که من دوش چه سان بودهام آه که تو دوش که را بودهای رشک برم کاش قبا بودمی چون که در آغوش قبا بودهای زهره ندارم که بگویم تو را بی من بیچاره کجا بودهای آینهای رنگ تو […]
دیوان
مژده وصـل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسـم و از دام جـهان برخیزم بـه ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجـگی کون و مـکان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشـتر زان که چو گردی ز میان برخیزم بر سر تربت من با […]
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل […]