داستان های سریالی – عشق من مهناز – توی اتاق فکر می کردم واقعا مشکل چیه ؟ چرا من و مهناز الان باید با هم دعوا کنیم؟ کمی که عصبانیتم فروکش کرد و فکر کردم متوجه شدم دفاع من از دختر عمه بسیار غلط بوده اگر کسی کار غلطی میکنه […]
داستان های سریالی
نودیها : فردا صبحش زنگ زدم به دوستم مصطفی که طلبه بود و بعداز ظهر بعد از سرکار رفتم بهش سر زدم و بعد از صحبتهای معمول مسئله رو باهاش در میون گذاشتم. گفت:”خدا خیرت بده کاظم همه دنبال یه همچین زنی میگردن که همه دین و پایبند باشه اون […]