داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت یازدهم فصل اول
چند روزی گذشت و بالاخره اون دختر دوباره به نمایشگاه اومد بازم دقیقا همون موقعی که هوشنگ نبود وارد شد...
عشق من مهناز
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت دهم فصل اول
اون دختر با همون نگاه و تیپ خاصی که داشت وارد نمایشگاه شد با لبخندی که میتونم بگم شیطانی بود...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت نهم فصل اول
پیدا کردن کار توی شهر کار آسونی نبود من هم سرمایه ای نداشتم. باید درس هم میخوندم و کارهای تمام...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هشتم فصل اول
در جواب سوال مهناز گفتم : - "راستشو بگم؟" - "ناراحت نمیشی؟" گفت : - "نه" گفتم : - "یکی...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هفتم فصل اول
ای کاش به شهر بر نمی گشتم وقتی به شهر رسیدم یک راست رفتم دم در خوابگاه دختران و منتظر...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت ششم فصل اول
روز چهارم با مهناز مثل چند روز قبل که تو شهر بودیم با هم قرار میذاشتیم و صحبت میکردیم. توی...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت پنجم فصل اول
با صدای یا الله پدرم که وارد حیا ط شد، از خواب بیدار شدم. خیلی ترسیده بودم. از پشت شیشه...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت چهارم فصل اول
آتش رو به سمت گرگها گرفتم، اما آتش هم با بادی که شروع به وزیدن کرده بود، داشت رو به...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت سوم فصل اول
مهناز از من خواسته بود، برم تپه ای که همیشه می‌رفتیم. اما اون با من چکار داشت؟؟ تمام شب رو...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت دوم فصل اول
…وقتی در رو باز کردم با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت اول فصل اول
سلام اسم من سعید هستش، میخوام داستانی را برای شما بگم از چند سال قبل خودم ، که بسیار جالب...