مادر مهناز یعنی زن دایی با این قضیه کاملا مخالف بود قرار شد شب همگی جمع بشن خونه ی ما شب نشینی و در موردش صحبت کنیم مادر من که قربونش برم مثل همیشه منطقی رفتار کرد و همون اول موضوع رو البته با کمی توضیح من قبول کرد.
شب همگی به خونه ی ما اومدن و بعد از خوردن غذا مهناز بحث رو شروع کرد و گفت :
– “خب دیگه! همه شامشون رو خوردن و حالا بحث اصلی که براش جمع شدیم”
دایی گفت :
– “من با این که جشن عروسی در کار نباشه مخالفتی ندارم، اما پول گرفتن با این که تو رسم و رسومات ما هست اما اینطوری فکر میکنم زیاد جالب نیست مردم ممکنه چیز دیگه ای بگن و فکر کنن”
زندایی گفت :
– “من مخالفم مثل گدایی میمونه عروسیم یک شبه دیگه بعدا خاطراتش میمونه مردم برامون حرف در میارن”
پدر لب به سخن گشود و گفت :
– “به نظر من هم عروسی گرفتن کار معقولی نیست اونم حالا که خیلی ها از این مجلس استفاده میکنن برای گناه ولی موافقم یه جشن کوچکی همین دور همی بگیریم چند تا از فامیلا رو که دور رو برمون هستن دعوت کنیم در مورد پول گرفتن هم اگه توی این جشن کوچیک از اونهایی که اومدن باشه خوبه فکر معقولیه برای بهتر شدن مهمونی هم یه مداح از رفقا دعوت میکنم که مجلس متبرک بشه به نام اهل بیت بالاخره زندگی که با نام خدا اهل بیت شروع بشه با زندگی کی با مستی و بزن و برقص شروع بشه حتما فرق میکنه”
زندایی گفت :
– “این که شما گفتی حاجی باز بدک نیست مهناز که مغز ما رو خورده فکر میکنن چقدر پول جمع میشه حالا؟”
من هم فرصت رو غنیمت شمردم تا حرفی بزنم گفتم :
– “مادر جان اگر همون جوری که حاج کافی گفت همه ی هزینه هارو کنار بذاریم حتی پول ارایشگاه رو، پول خوبی میشه. از فامیلهای درجه یک هم میشه خواست که این کمک رو بکنن حتما قبول میکنن مثلا عمو جواد حاضر نیست این کار رو انجام بده؟ تا کمکی به ما دو تا بشه برای شروع زندگیمون؟ تو خونه ی خودمون باشیم؟
دایی گفت :
– “منم فکر کنم طرح خوبیه اصلا شاید همین جا بیفته بین فامیل از این به بعد همه این کار رو انجام دادن. خیلی خوبه تو شب عروسی پول یه رهن خونه یا حتی خرید خونه در بیاد”
مهناز گفت :
– “پس ما بریم لباس عروس و فیلمبردار و تالار ببینیم دیگه هان؟”
دوباره نگاه من ومهناز به هم گره خورد و در میان خنده ی جمع با تمام وجود دوست داشتم فریاد بزنم دوستت دارم
همه خندیدن و این خنده علامت رضایت همه ی جمع بود و حالا میموند وظیفه مهم تر که همون پخش کردن و در اصل تبیین ماجرا برای فامیل باشه که به عهده ی زنها بود و مطمئنا این کار رو به خوبی انجام میدادن.
خلاصه صحبتهای اون شب با عث شد طرحی که حاج کافی داده بود جواب بده و ما با پخته تر کردنش تونستیم نتیجه جالبتری بگیریم چند روزی پی گیر کارها شدیم و بالاخره به لطف خدا تونستیم این کار رو انجام بدیم طرح جواب داد و تونستیم پول رهن کامل خونه رو بدست بیاریم حاج احمد کافی هم اونشب به عروسی اومد و من خیلی ازش تشکر کردم دست پدر و مادر خودم و پدر و مادر مهناز رو بوسیدم و به عشقی که مدتها بود ماجراها براش بر سرم اومده بود رسیدم که همون عشق من به مهناز بود .
پایان
مرتضی حیدری
منبع : نودیها