نگاه محمد علی فروغی به هخامنشیان و کوروش
سایت نودیها : محمدرضا کائینی*:۱- محمدعلی فروغی دردشتی فرزند محمدحسین فروغی (ذکاء الملک اول) از داعیهداران تجدد در ایران معاصر و نیز احیاء و بزرگنمایی بنیادهای باستانی و مواریث فرهنگی-تاریخی ایرانی است. مروری بر آثار علمی و عملی او، نمایانگر این تلاش پیگیر است. او بهرغم آنکه در آثار خویش، به ظاهر احترام اسلام و بزرگان آن را نگه میدارد -و اثر مورد استناد ما در این مقال، شاهدی بر این مدعاست- اما به شکل بارزی جانب گرایشات پیشا اسلامی را میگیرد و درصدد پررنگ کردن آنهاست. این اما، وجه ظاهری تلاشهای اوست. اگر به یافتن و دیدن پشت صحنه عناصر و جریانات نیز باور داشته باشیم -که این لازمه درک واقعی از پدیده هاست- به شهادت اسناد، فروغی یهودیتبار است و ازلی مذهب. مدارک نشان میدهد که ازلیان او را از خود میدانند و بهائیان نیز او را به ازلیه منتسب میکنند. گرایش او به فراماسونری نیز، روشنتر از آن است که نیاز به اثبات داشته باشد، چیزی که بسیاری از تذکره نویسان حامی او نیز، نتوانستهاند بهراحتی از کنار آن بگذرند و ناچار از توجیه شدهاند.
۲- فروغی یک سیاستمدار پرکار نیز هست. حضور فعال در نهضت مشروطیت، تئوریپردازی برای نشاندن رضاخان بر سریر سلطنت و قرار گرفتن در زمره ابواب جمعی «دیکتاتوری منور» و نیز نقش میانجی در انتقال سلطنت از رضاخان به فرزندش و جلوگیری از روی آوردن انگلیسیها به بازمانده سلسله قاجار، در زمره سرفصلهای فعالیت سیاسی اوست. او اگرچه از رضاخان ضربات سنگینی نیز دریافت کرد، تا جایی که در واپسین روزهای سلطنت او حاضر نشد در کاخ به دیدن وی برود، اما نهایتاً با لابیگریهای خویش، سلطنت را به مدت ۳۷ سال دیگر در سلسله پهلوی نگاه داشت. همین رویکرد در برابر قزاق سوادکوه -که برخی از نزدیکان او را کشته یا داغدار کرده بود- نمایانگر آن است که تلاشهای سیاسی وی نه معطوف به شخص یا سلسلهای خاص، که معلول تعهدی فراتر از یک همپیمانی یا همکاری سیاسی است.
۳- گفتیم که فروغی تلاش فراوانی در تقویت سازههای فرهنگی پیشااسلامی دارد، از این روی نمیتواند حتی کوچکترین پدیدهای را در تقویت این بنیادها نادیده بگیرد. حالا جای نشان دادن یکی از شگفتترین داوریهای تاریخی اوست. او در کتاب «تاریخ مختصر ایران» که در آغازین سالیان به قدرت رسیدن رضاخان و برای تدریس در کلاسهای سوم و چهارم به نگارش درآورده، اساساً سلسله هخامنشیان و نیز پدیدهای بنام «کوروش» را ندیده است! آیا فروغی از نقش هخامنشیان، بهترتیبی که روشنفکران باستانگرای ایرانی مدعی آنند، بیخبر مانده است؟ یا غلوهای صورت گرفته در این باره را بلا سند و مصداق جعلیات میداند؟ و یا … هرچند که بسیاری از قلمفرساییهای نویسندگان پهلوی در باره هخامنشیان و پدیدهای بنام «کوروش»، مربوط به بعد از نگارش این کتاب است، اما به هرروی فروغی نمیتوانسته از مبانی آن بیاطلاع مانده باشد. از این روی راز بیاعتنایی او به هخامنشیان بهویژه کوروش در تاریخنویس خویش را، باید در امری دیگر جستوجو کرد.
نوشتاری که در پی میآید، درصدد بازخوانی این سند تاریخی است. جالب آن است که ستایندگان و یادنامهنگاران حرفهای فروغی، از این اثر تاریخی، گویا و پرنکته او کمتر سخن به میان میآورند و آن را مغفول نهادهاند. جای دارد که این کتاب موجز، از سوی یکی از ناشران حوزه تاریخ، به ضمیمه تصاویر چاپهای اولیه آن منتشر شود و علاقمندان در جریان دیدگاههای یکی از بانیان شاخص تجدد در دوران معاصر، در باره ادوار گوناگون تاریخ ایران قرار گیرند.
۴- در باره ویژگیهای نسخهای که در اختیار نگارنده است نیز باید گفت که این اثر توسط محمد جواد بن ملک الخطاطین الشریفی خطاطی و نیز به نقاشیهایی از وقایع و سلاطین ادوار گوناگون تاریخ تزئین شده است. کتاب توسط شرکت مطبوعات ایران -که دردوره رضاخان برای انتشار کتب درسی تأسیس شده بود- نشر یافته و شرحی از رزومه این شرکت نیز در پایان این اثر آمده است. نگارنده چاپ یازدهم این کتاب را در اختیار دارد که نشان میدهد که این اثر بهرغم مهجوریت، در دوران خود به کرات تکثیر شده و در پستوی کتابخانهها و آرشیوهای دولتی و شخصی، میتوان چاپهای متعددی از آن را به دست آورد.
ما ایرانیها
توصیف عادات و روحیات ایرانیان اولیه، آغازین موضوعی است که در نگارش «تاریخ مختصر ایران» مورد توجه محمدعلی فروغی قرار گرفته است. او بهرغم اینکه ایرانیان نخستین را میستاید و بسیاری از اخلاقیات مستحسن را به آنان نسبت میدهد -که البته در جای خویش صحیح است- اما درعین حال طیفی از افسانهبافیها درباره تاریخ کهن ایران را رد میکند:
«۱- ما ایرانی هستیم و ایرانیان قوم خیلی قدیم هستند.
۲- ایرانیهای قدیم در بسیاری از چیزها با ما تفاوت داشتند. ایرانیهای قدیم فارسی را طوری حرف میزدند که حالا ما نمیفهمیم و خّط آنها را نمیتوانیم بخوانیم.
۳- زندگانی آنها بوضع دیگر بوده و آداب و اخلاق دیگر داشتند مسلمان هم نبودند چونکه هنوز دین اسلام نیامده بود.
۴- پیغمبر ایرانیها زردشت نام داشت و بهاین جهت آنها را زردشتی میگویند.
۵- خداوند خالق عالم را هورمزد میگفتند و معتقد بودند که آدم باید رفتار و گفتار و افکار خود را خوب کند تا هورمزد از او راضی باشد و او را بعد از مرگ به بهشت ببرد و اگر غیر از این باشد به جهنّم میرود.
۶- زردشتیها میگفتند هورمزد همه چیزهای خوب را آفریده و چیزهای بد را مثل تاریکی و نا خوشی و کثافت، خرابی و حیوانات موذی به اهریمن نسبت میدادند و میگفتند آدم باید دشمن اهریمن باشد وآثار او را خراب کند.
۷- چهار عنصر یعنی باد و خاک و آب و آتش را پاک نگاه میداشتند و مخصوصاً آتش را احترام میکردند. بهاین واسطه مردم زردشتیها را آتشپرست گمان کردهاند، اما آنها خداپرست هستند.
۸- ایرانیهای قدیم زراعت را که اسباب آبادی است بسیار ثواب میدانستند.
۹- از دروغ گفتن هم احتراز داشتند و همیشه راست میگفتند.
۱۰- از بس ایرانیها قدیمی هستند، از احوال اوائل آنها درست خبر نداریم. بعضی داستانها از آن زمان نقل کردهاند که بیشتر آنها صحیح نیست و افسانه است.»
نادیده گرفتن «هخامنشیان» و«کوروش!»
محمدعلی فروغی در فصل اول این اثر، از«پادشاهان پیشدادی و کیانی» سخن گفته است. او این فصل را در شش صفحه و ۱۹ بند به نگارش درآورده است. او در این بخش، سخن را از پادشاهی کیومرث میآغازد و تا اولِ پادشاهی سلسله اشکانیان ادامه میدهد. بیتردید اگر بنا بود فروغی درباره سلسله «هخامنشیان» و نیز پادشاهی به نام «کوروش» سخنی بر زبان براند، باید در این فصل سخن میگفت، اما همانگونه که در دیباچه بدان اشارت رفت، در این بخش اثری از حالات و مقامات این سلسله و چهرههای شاخص آن به چشم نمیآید. او تنها در بند هجدهم این فصل، به جنگ «دارا» با یونان اشاره کرده بدون آنکه او را به سلسلهای خاص نسبت دهد. برخی تاریخپژوهان دارا را، همان داریوش هخامنشی خواندهاند، اما فروغی در اینباره تصریحی ندارد. بخشهایی از این فصل -که بهترتیب مورد ادعای برخی تاریخنگاران باستانگرا، باید در آن از هخامنشیان سخن میرفت- بدین شرح است:
۱۵- اما درایران یک نفر پهلوان بود رستم نام که خیلی شجاع بود و درجنگها همیشه پیش میبرد و به کیکاووس و کیخسرو که پادشاهان ایران بودند خدمتهای بزرگ کرد و نگذاشت تورانیها بر ایران غلبه کنند و عاقبت افراسیاب در جنگ کیخسرو کشته شد. نواده کیخسرو گشتاسب نام داشت.
۱۶- میگویند زردشت در زمان گشتاسب ظهور کرده است.
۱۷- پسر گشتاسب، اسفندیار خیلی رشید بود. خواست با رستم جنگ کند، اما او به تدبیر، اسفندیار را کور کرد تا هلاک شد.
۱۸- سلاطین ایران با یونانیها هم خیلی جنگ کردهاند. عاقبت در زمانیکه دارا پادشاه بود، اسکندر پادشاه مقدونیّه که اصلاً یونانی بود به جنگ ایران آمد. دارا از اسکندر شکست خورد و به دست سرداران خود کشته شد. بهاین واسطه دولت قدیم ایران منقرض گردید و از آنوقت تا بهحال دوهزار و دویست سال گذشته است.
۱۹- پادشاهان قدیم ایران که اسم بردیم پیشدادیان کیان خوانده میشوند.»
تصریحات فروغی درباره اشکانیان
محمدعلی فروغی در حالی در تاریخنگاری خویش سلسله هخامنشی و چهرههای نامدار آن را نادیده میگیرد، که در فصل دوم، به تفصیل در باره سلسلههای اشکانی و ساسانی و پادشاهان آن سخن گفته است. بندهای یک تا هفت این فصل به شرح ذیل است:
«۱- همینکه دارا کشته شد اسکندر بهپادشاهی ایران رسید و او از سلاطین نامی دنیاست.
۲- همینکه ممالک سلطنت ایران را که در واقع تمام دنیای آن زمان بود متصرف شد، امّا در جوانی مرد.
۳ـ چون اسکندر وارث صحیحی نداشت ممالک او میان سردارانش قسمت شد و ایران چندین سال بیتکلیف بود، عاقبت یکی از طوایف خراسانی که آنها را پارت میگویند و تیراندازهای قابلی بودند کمکم تمام ایران را متصّرف شدند سلسله تشکیل دادند که اشکانیان خوانده میشوند.
۴- اشکانیان قریب پانصد سال سلطنت کردند در اواخر دوره آنها حضرت عیسی علیهالسّلام در فلسطین ظهور کرد و دین عیسوی تأسیس شد.
۵- در زمان اشکانیان در مغرب ایران دولت دیگری بود که آن را روم میگفتند و آن دولت بسیار معتبر و مقتدری بود و چون با ممالک ایران همسایه بود غالباً با سلاطین ایران زد و خورد داشت.
۶- بعضی از پادشاهان اشکانی با رومیها خوب جنگیدند و آنها را مغلوب کردند، امّا بعضی دیگر بیکفایت بودند و کاری نتوانستند بکنند.
۷- کمکم سلاطین اشکانی ضعیف شده و شخصی از اولاد سلاطین قدیم ایران که معروف به اردشیر بابکان است مدعی سلطنت شده با اشکانیان جنگ کرد و دولت آنها را منقرض نمود و به پادشاهی رسید. ۲۲۶ میلادی.»
نگاه فروغی به تاریخ اسلام و بعثت پیامبر(ص)
در دیباچه گفتیم که فروغی در نوشتارهای خویش، سعی داشت تا دستکم ولو به ظاهر، حرمت معتقدات دینی مردم این دیار را نگاه دارد. او در بندهای ۱۹ تا ۲۳ فصل دوم، داستان بعثت پیامبر اسلام(ص) و فراگیر شدن آئین وی را اینگونه روایت کرده است:
«۱۹ـ آخرین پادشاه ساسانی خسروپرویز است که بهواسطه گنج و مال فراوان و عیّاشی و فتوحاتش معروف است. خسروپرویز با دولت روم جنگهای زیاد کرده و ابتدا خیلی پیش برد، امّا نتوانست فتوحات خود را نگاه بدارد و امپراطور روم که هرقل نام داشت آنها را از او پس گرفت.
۲۰- سلاطین ساسانی زیاده از چهارصد سال سلطنت کردند.
۲۱- در اواخر دوره آنها یعنی زمان انوشیروان عادل حضرت رسول محمدبنعبدالله صّلیاللهعلیهوآله در مّکه که شهر عربستان است متولّد شدند و چهل سال بعد یعنی در زمان خسروپرویز به پیغمبری مبعوث گردیدند یعنی به مردم خبر دادند که خداوند احکام خود را به توسط من برای شما فرستاده است و شریعتی تأسیس فرمود که دین اسلام خوانده میشود.
۲۲- چون پیغمبر(ص) در عربستان بودند، ابتدا عربها را دعوت به اسلام فرمودند، چون مردم مکه با آن حضرت بدرفتاری کردند، بعد از چند سال حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمودند و این هجرت مبدأ تاریخ ما مسلمانان است و از آنوقت تاکنون هزار و سیصد و چهل و هشت سال قمری است.
۲۳- در مدینه دین اسلام ترّقی کرد و تا وقت رحلت حضرت رسول(ص) که ۱۰ سال بعد از هجرت واقع شد تمام عربستان مسّخر مسلمین گردید بود.
روایت فروغی از مکانت ومظلومیت خاندان پیامبر اسلام(ص)
تاریخ اسلام در مقطع پس از رحلت پیامبر(ص)، از آن روی که با تاریخ ایران پیوندی آشکار دارد، مورد توجه و روایت فروغی در نگارش این کتاب درسی قرار گرفته است. فصل سومِ «تاریخ مختصر ایران» بهروایت «دولت اسلام» اختصاص یافته و طی آن نکات جالبی از رفتار خلفای پس از پیامبر(ص) ونیز رویکرد خاندان آن حضرت نسبت به زمامداری و حکومت بیان شده است. فروغی در بندهای اول تا دهم این کتاب، در این باره آورده است:
«۱- پیش گفتیم که حضرت رسول صلیالله علیه و آله در زمان حیات خود عربستان را مسخر فرمود و دولت اسلامی را بر بنیان محکمی بنا نمود. بعد از وفات آن حضرت، خلفا یعنی جانشینهای او دنبال کار او را گرفتند. اول ابوبکر و بعد عمر دولت اسلام را در مدت کمی بسط دادند، چنانکه تمام ممالک ایران و شامات و مصر به تصرف مسلمین درآمد.
۲- عثمان که خلیفه سوم بود مردم را ناراضی کرد تا عاقبت او را کشتند و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را به خلافت قبول نمودند، اما چند نفر دیگر مدعی خلافت شدند و با امیرالمؤمنین جنگ کردند. آخر ابن ملجم آن حضرت را شهید کرد و امام حسن علیهالسلام خلیفه شد.
۳- مدعی بزرگ امیرالمؤمنین، معاویه بود که حکومت شام را داشت و دست از خیال خلافت برنمیداشت حضرت امام حسن علیهالسلام با معاویه بعضی شرطها کرده، خلافت را به معاویه واگذار نمود.
۴- معاویه خلافت را در خانواده خود موروثی کرد و پسرش یزید بعد از او خلیفه شد. حضرت امام حسین علیهالسلام که خلافت را حق خود میدانست مدعی یزید گردید و در کربلا روز عاشورا شهید شد.
۵- اولاد معاویه قریب صد سال خلافت کردند و چون جد آنها امیه نام داشت آن سلسله را بنیامیه میگویند.
۶- در دولت اسلام خلفا مثل پادشاه بودند و بنیامیه جنگهای زیاد کردند، مملکت اسلام را وسعت دادند چنانکه علاوه بر ایران و ترکستان و عربستان و شام و آسیای صغیر و مصر و تمام قسمت شمالی افریقا و شبه جزیره اسپانیا مسخر مسلمین کردید و تا آنوقت کسی دولتی به این بزرگی ندیده بود.
۷- دارالخلافه یعنی پایتخت دولت اسلام ابتدا در مدینه و در زمان بنیامیه شهر دمشق بود.
۸- اگر بنا بود خلافت موروثی باشد حق خویشان پیغمبر بود. بنیامیه هم با پیغمبر خویشی داشتند، اما خویشی ایشان دور بود و از همه نزدیکتر اولاد امیرالمؤمنین بودند که اولاد خود پیغمبرند، اما آل علی اهل دنیا نبودند و برای خلافت کوشش نکردند، در عوض بنیعباس که آنها هم از بنیهاشم یعنی از طایفه پیغمبر بودند بهخیال افتادند که خلافت را از بنیامیه بگیرند و عاقبت به مقصود رسیدند.
۹- همینکه دولت به بنیعباس رسید، چون ایرانیها در این مقصود به ایشان کمک کرده بودند وزرا و خدمتگذاران ایرانی اختیار کردند و دولت خودشان را به ترتیب سلطنتهای قدیم ایران قرار دادند و نزدیک مدائن شهر بغداد را ساخته، پایتخت نمودند و دستگاه با عظمت و شکوهی فراهم کردند.
۱۰- معتبرترین خلفای بنیعباس هارونالرشید و پسرش مأمون میباشند، اما خلفای بنیعباس نتوانستند تمام ممالک اسلامی را در تحت تسلط خود نگاه دارند و کمکم ولایتها از دست ایشان بیرون رفتند و برای خود حکومت مستقل حاصل نمودند و ولایت ایران هم همین کار را کردند. سابقاً گفتیم که در زمان عمر، عرب بر عجم مسلط شد و دولت ساسانی را منقرض کرد.»
واپسین کلام
فروغی از فصل چهارم تا فصل نهم از تاریخ مختصر ایران، ازمقطعِ ایران پس از تسلط اعراب تا دورانِ قدرتیابی رضاخان را بهگونهای موجز و بر اساس دیدگاههای تاریخی خویش، نگاشته است. دراین بخشها نیز نکاتی خواندنی و درخور تأمل وجود دارند که به دلیل خارج بودن از موضوع مورد توجه این نوشتار، از ذکر آنها صرفنظر میکنیم. این موارد، بهویژه آنها که مشهود نویسنده بوده است (از آغاز مشروطه تا پایان کتاب) درخور خوانشی مستقل و نقدی مبسوط است که نویسنده امیدوار است در زمانی دیگر بدان موفق شود.
* روزنامه نگار و تاریخ پژوه معاصر
رجانیوز
Related Images:
بازدیدها: 48
دورهی هخامنشیان یک امپراتوری تحت نفوذ یهودی است. برجسته سازی این دوره توسط مورخین نزدیک به یهود در عصر کنونی ناظر به دو علت است:
۱ -در شخصیت کوروش، عنصر رهایی بخش برای خودشان را میبینند.
۲ -مطرح شدن چهرهی خشایارشاه به عنوان داماد یهود. خشایارشاه، فردی بیعرضه بود که اجازه داد تا همسر و وزیر او یهودی بشوند و شاهی مترسکوار به عنوان نماینده ایرانی در رأس کار باشد اما تمامی زیرمجموعه دولتش یهودی باشند.
همچنین اصرار و تلاش زیادی از سوی مورخین غرب و مورخین نزدیک به یهود، در جهت حذف، تحریف یا به حاشیه بردن دورهی طلایی تاریخی ایران یعنی سلسلهی اشکانیان است.
سلسلهی اشکانیان، ضد تهاجم فرهنگی، سیاسی، نظامی غرب عمل کرده و در حالی که تمام ایران به سیطره و سلطهی سلوکیان (یونانیان یعنی تمدن برجستهی آن زمان) درآمده است، اینان را از ایران بیرون میکنند. این دورهی تاریخی، به علت تهاجم فرهنگی و نظامی غرب به ایران، شباهتهای زیادی به عصر کنونی دارد و میتواند به عنوان الگو مورد استفادهی ما قرار گیرد. به همین علت غرب از اشکانیان کینه به دل دارد.
پس از یورش اسکندر مقدونی به ایران در زمان داریوش سوم، (گرچه نوع این تهاجم از لحاظ تجهیزات و تدارکات آن زمان، مخدوش است) سلوکیان به مدت چند سال بر ایران حکومت میکنند و تلاش بسیاری در جهت تغییر فرهنگ ایرانی صورت میدهند اما با ظهور جریانی در سیستان و بلوچستان از قوم سِکاها ناکام میمانند. این جریان بعدها به اشکانیان مشهور میشوند. اشکانیان از سیستان به سمت شمال آمده و خراسان را آزاد میکنند؛ سپس مازندران تا ارمنستان را نیز آزاد کرده و در ۲۰۶۵ سال قبل، به سمت همدان پیش میروند. این زمان، مصادف با اوجگیری امپراتوری روم است.
امپراتوری روم به صورت شورایی اداره میشد و «سزار»، «پومپِی» و «کراسوس» هر سه به عنوان اعضای شورای پادشاهی محسوب میشدند. سزار به عمق اروپا رفته و انگلیس را تصرف میکند. پومپِی به مصر رفته و شاه مصر را کنار میزند و خواهرش «کلوپاترا» را به جای او حاکم مصر میکند. (این فرد، حاکم دستنشاندهی غرب در مصر میشود که در مواجهه با غرب، هیچ تغیری نداشته و در تاریخ آمده که از هریک از مقامات رومی که به دیدار او میرفت، فرزند دارد. این عمل در علوم سیاسی به «استعمار کلاسیک» شهره است و امام خامنهای از آن به «استعمار نو» یاد میکنند. ذکر این نکته نیز لازم است که غرب، همزمان با حذف چهرهی طلایی اشکانیان، به برجستهسازی هخامنشیان و کلوپاترا پرداخته است. زیرا از منظر آنان، کشوری که به تسخیر غرب درمیآید باید همچون مصر در زمان کلوپاترا باشد؛ و آنان را به گرمی و با آغوش باز بپذیرد نه همچون اشکانیانی باشد مقابل تهاجم غرب مقاومت میکنند و آنها را بیرون میرانند.)
شورای امپراتوی روم، به ژنرال کراسوس مأموریت داده تا به ایران یورش ببرد، اشکانیان را شکست داده و سرزمینهای ایرانی که اسکندر مقدونی به سلطه خود درآورده بود را احیا کند. در مقابل نیز، شاه اشکانی به سردار سورنا که در ارمنستان حضور داشت فرمان میدهد تا خود را برای مقابله با کراسوس مهیا نماید. سپهبد سورنا در منطقه «حرّان» بعد از دیرالزور با ژنرال کراسوس میجنگد. (نکته عجیب این است که همین منطقه در عصر امروز نیز میدان تقابل سنگین ایران و غرب است؛ جایی که داعش با حمایت و پشتیبانی کامل غرب، یورش برده و با مقاومت دلیرمردان مسلمان بیرون رانده میشود.) در اسناد تاریخی آمده است که کراسوس ۱۲۰ هزار نیرو با خود به همراه آورده بود در حالی که سپهبد سورنا تنها ۱۲ هزار نیرو به همراه داشت. سپهبد سورنا شکست سنگینی به امپراتوری روم میدهد به طوری که ۴۰ هزار تن از آنان کشته شده و ۲۵ هزار تن را اسیر کرده و به ارومیه امروزی منتقل میسازد. این شکست آرام آرام، زمینههای انحلال امپراتوری روم را فراهم میکند و این امپراتوری در چند دهه بعد فرومیپاشد.
سالها بعد، حکیم ابوالقاسم فردوسی با الهام از شخصیت عظیم سپهبد سورنا، رستم دستان را به عنوان یَل سیستان حماسهسرایی مینماید. در حقیقت رستم، پهلوان افسانهای ایرانیان، سپهبد سورنا است. هنر فردوسی علاوه بر احیای زبان فارسی، نهادینهسازی شخصیت این سردار با عظمت ایرانیان است.
برای مطالعه بیشتر(تاریخ طرحریزی استراتژیک غرب)
آدرس:
http://www.kolbeh-keramat.ir/Sessions?ItemCourse=1&ItemCategory=5
دوست عزیزم، سلام
از نبودن نام کوروش در آنچه نقل کردید ذوق زده نشوید.
اگر اندکی اطلاع و آگاهی داشتید متوجه میشدید که مرحوم فروغی، به نقل تاریخ حماسی پرداخته است نه تاریخ در معنای علمی آن.
در هر کشور، تاریخی حماسی داریم و تاریخی علمی. رستم و اسفندیار و شاهان پیشدادی و کیانی، متعلق به تاریخ حماسی ما هستند. لابد شما تصور میکنید که رستم و اسفندیار، واقعیت تاریخ هستند؟ خیر برادر من. اینان بخشی از تاریخ حماسی ما هستند . لحن نوشتار فروغی و ذکر بزرگیهای ایرانیان آن گون که در کلام او هست نیز گویای این است که او در پی تقویت روح ملی و حماسی در این کتاب است.
تاریخ حماسی ایرانیان از مرگ دارا به بعد کمابیش با تاریخ علمی، مطابق میشود و به همین سبب است که پس از مرگ دارا و خاتمه یافتن سلسله ی کیانی، نام اشکانیان را نیز میبینیم اما شما متاسفانه نوشته فروغی را هم به درستی نخواندهاید و میگویید که فروغی، دارا را به سلسله خاصی منسوب نکرده درحالی که دارا در تاریخ حماسی ایرانیان، از سلسله کیانی است و فروغی این را گفته و متاسفانه شما از سلسله کیانی و پیشدادی اطلاعی ندارید و متوجه سخن فروغی نشدهاید.
کاش هرکس درباره چیزی که از آن علم و اطلاع دارد سخن بگوید آن وقت دیگر تجربه شما تکرار نمیشود.