نکاتی که برای انتخاب همسر باید رعایت کرد! (۵)
خانواده – انتخاب همسر
نکته ۵: واقعی کردن معیارها
درادامه
معیارها را نباید خیلی خیلی ایده آلی گرفت. باید واقعی باشد. نه چندان ایدهآلی معنوی و نه چندان ایدهآلی مادی. برای توضیح این قسمت به این گفتگو توجه کنید.
میگویم: چرا به همه خواستگارانت جواب منفی میدهی؟
میگوید: دلیلی دارم.
میگویم: بگو.
کمی حالت عرفانی به خود میگیرد و چشمش را به گوشهای در آسمان میدوزد و میگوید: من منتظر کسی هستم که همانند حضرت امام، دو سه ساعت قبل از نماز صبح بیدار شود و نماز شبش را چنان بخواند که در و دیوار با او ذکر بگویند. من منتظر کسی هستم که جز حرف خدا، چیز دیگری بر زبانش جاری نشود. من…
اجازه نمیدهم ادامه دهد و میگویم: بنشین تا بیاید.
عصبانی میشود و میگوید: به شما هم میگویند مشاور؟
میگویم: آدم حسابی! معیارهای تو، معیارهای گزینش یک استاد اخلاق است یا یک همسر؟ تو دنبال کلاس عرفان میگردی یا یک زندگی؟ تو از یک پسر بیست و چند ساله توقعی در اندازه حضرت امام داری؟ کمی واقع بینانه فکر کن.
میگوید: واقع بینانه فکر کردن یعنی چه؟
میگویم: این شد حرف حسابی. اگر دنبال یک زندگی خدایی هستی، زندگی خدایی آن است که دو طرف، دغدغه بندگی داشته باشند. هر دو به محرمات و واجبات الهی توجه کنند. سعی داشته باشند که از محرمات الهی دوری کنند و واجبات را انجام دهند و اگر خطایی از آنها سر زد، در مقابل خدا سینه سپر نکنند؛ بلکه توبه کنند. اگر همسر آیندهات این گونه باشد و دنبال دو لقمه نان حلال، باید کلاهت را تا آسمان هشتم بالا بیاندازی.
وای! وای! که بعضیها چقدر حرفهای اجق وجق میزنند. خواستگارها را یکی پس از دیگری قلع و قمع کرده و جواب رد میدهند. میپرسی چرا؟ میگوید: من دنبال کسی مثل شهید همت هستم. بعد هم میفهمم که کتاب «نیمه پنهان ماه »و « یادگاران » را خوانده و هوس شهید همت به کلهاش زده. نمیدانم چرا خیلیها نمیخواهند با زمانه پیش بروند. شهید همتِ امروز ما، جوانی است که بتواند در این عرصه وحشتناک شبیخون فرهنگی، گلیم خودش را از آب که چه عرض کنم، از مرداب بیرون بکشد و سالم بماند. اگر شهید همت امروز زنده بود، او هم چنین تلاشی میکرد.
از آن طرف میگویم: چرا زن نمیگیری؟
میگوید: کو آن دختری که به درد من بخورد و با معیارهایم سازگاری داشته باشد؟
میگویم: مگر قحطی دختر آمده؟
میگوید: نه؛ ولی با معیارهای من نمیخوانند.
میگویم: معیارهایت را بگو.
میگوید: پدرش وضع مالی خوبی داشته باشد. دو تا بچه باشند؛ یکی پسر و یکی دختر. هم پدر و و هم مادر، استاد دانشگاه باشند. دختر، دانشجو باشد و قصد ادامه تحصیل تا مقطع دکترا را داشته باشد. رشتهاش هم جامعه شناسی باشد؛ مثل رشته خودم. یک سر و گردن از من کوتاهتر باشد. دو سال از من کوچکتر باشد. فامیل شلوغی نداشته باشند. اصالتاً همشهری ما باشند.
حرفش را قطع میکنم و میگویم: ببین! وضعیت تو از دو حال خارج نیست. یا عاشق کسی شدهای که خصوصیاتش این است. یا این که یادت رفته که در زمین زندگی میکنی.
میگوید: یعنی چه؟
میگویم: این که شد قصه گاو بنی اسرائیل که آن قدر متّه به خشخاش گذاشتند که در عالم، فقط یک گاو پیدا میشد که میتوانستند به سراغش بروند. (البته این فقط یک مثال بود، به کسی برنخورد) تو هم به گونهای حرف میزنی که کار را بدتر از آنها کردهای. باید یک معجزه شکل بگیرد که چنین دختری برایت پیدا شود. شاید هم اگر به بر و بچههای کره مریخ بسپاری، بتوانند برایت کاری کنند.
یکی دیگر از زوایای نکته پنجم آن است که واقعیت خودمان را هم در نظر بگیریم. بیاییم با خودمان تصمیم بگیریم که شعار ندهیم. بعضیها شعار میدهند که آقا! قیافه یعنی چه؟ اصلاً قیافه طرف برای ما مهم نیست؛ اصل، ایمان و اعتقاد است و…. خودتان را فریب ندهید. واقعی فکر کنید. اگر واقعاً قیافه برایتان مهم است، آن را به همان اندازه در نظر بگیرید. نکند سر خودتان شیره بمالید و بعد از ازدواج ببینید که نخیر از قیافه طرف بدتان میآید و هر چه میخواهید به ایمانش، نماز شبش، ادبش توجه کنید، قیافهاش در مقابل چشمانتان میآید و همه چیز را پاک میکند.
آقایی به بنده گفت: من برای ازدواج میخواهم دختری را انتخاب کنم که لبش در بچگی پاره شده و بد، جوش خورده. حالا وقتی میخندد، خیلی زشت میشود و نمیدانم با او ازدواج کنم یا نه. گفتم: سر خودت را شیره نمال. کلاه خودت را قاضی کن و ببین این مسألهبرایت مهم هست یا نه. اگر برایت خیلی مهم است، منصرف شو؛ چون بعد از این که زندگیتان آغاز شد، هر بار که او میخندد، تو زجر میکشی که آخ و واخ، چه میشد لبش این گونه نبود.
بعضی از دختر خانمها هم در ابتدا میگویند: پول که مهم نیست؛ ایمان داشته باشد بس است. بعد که به خانه بخت میرود، تازه قصهها شروع میشود. یک بار خواهرش او را دعوت میکند. خواهر هم سنگ تمام میگذارد. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را سر سفره حاضر میکند؛ کباب و مرغ و جوجه و انواع نوشابه و…. یک ماه میگذرد.
فردا قرار است خواهرش به خانهشان بیاید؛ اما آه در بساط نیست. به همسرش میگوید: فردا خواهرم به خانهمان میآید.
شوهر میگوید: قدمش بر چشم، بیاید.
میگوید: با شوهرش هم میآید.
شوهر جواب میدهد: قدم او هم بر چشم.
میگوید: یخچال خالی است.
شوهر، میگوید: ولی خانه خالی نیست.
زن کمی مِنّ و مِنّ میکند و میگوید: مهمانی، گوشت و مرغ میخواهد.
مرد هم ابرو بالا میاندازد و میگوید: گوشت و مرغ هم پول میخواهد.
زن میگوید: شوخی نکن. گوشت و مرغ نداریم.
مرد هم میخندد و میگوید: خب، معلوم است دیگر؛ به خاطر این که پولش را نداریم.
زن قضیه را که جدی میبیند، به سلاحش پناه میبرد، بغض را در گلو آماده میکند و میگوید: حالا چه کنیم؟
مرد باز هم به راحتی پاسخ میدهد: عدس داریم، برنج هم داریم.
زن میخواهد حرفی بزند که مرد میگوید: راستی پول ماست را هم داریم.
زن گریه میکند و میگوید: یعنی به خواهرم که به ما کباب و مرغ و… داد، عدس پلو بدهیم؟
مرد میگوید: مگر چه میشود؟ خب نداریم. مگر برای مرغ و کباب به این جا میآیند؟ یا این که خدای ناکرده عدس پلو از لیست غذاهای انسانی حذف شده و در لیست غذای چهارپایان وارد شده. لا اله الا الله.
وجدان زن هم به سراغش میآید و میگوید: مگر نگفتی پولش برایم مهم نیست، ایمان داشته باشد کافی است؟ خب، ایمان مردت که سر جایش هست و تکان نخورده، پولش هم به همین اندازه است. چه کند؟
خود زن هم در حالی که شماره تلفن خانه خواهرش را میگیرد، میگوید: با خودم تعارف کردم؛ پس خودم کردم که…
کسی پشت گوشی میگوید: بفرمایید.
زن میگوید: سلام، راستی خواهر! باعث شرمندگی است؛ اما برای شوهرم مأموریتی پیش آمده، باید به یکی از شهرستانها برود. ان شا ء الله مهمانیِ فردا، بماند برای یک روز دیگر.
البته بعد از این مثالها خوب است این نکته را هم بگویم که باور کنید در عین حالی که قیافه و مادیات در جایگاه خودشان و به اندازه خودشان مهم هستند؛ اما اینها زندگی را درست نمیکنند. چه پسران و دختران زیبا و پولداری که الآن پشت در دادگاهها منتظرند قاضی، زودتر حکم طلاقشان را بدهد و خلاصشان کند.
منبع : کتاب پانزده نکته برای انتخاب همسر – استاد محسن عباسی ولدی
نکته ۱: انتخاب خویش، قبل از انتخاب همسر
نکته ۲: انتخاب، بعد از تصمیم یا تصمیم، بعد از انتخاب
نکته ۳ :گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش؛ قبل از انتخاب همسر
Related Images:
بازدیدها: 9