همسر استاد شهید مطهری در کتاب «پا به پای آفتاب» نقل می کند: در مدت ۲۶ سالی که با ایشان زندگی کردم، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار میکردند؛ با چهره خندان، به طوری که من با ارادت و عشق خاصی کار میکردم و علاقه شدید ایشان به من و محبتهایی که میکردند، مرا در انجام کارهای منزل رغبت و شوق عجیبی میبخشید.
من بسیار کم سن و سال بودم که به منزل ایشان آمدم. ولی با همه آن صغر سنی، هیچ وقت بادم نِمی آید که از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم.
بسیار مهربان و با گذشت بودند و به آسایش و راحتی من و بچهها اهمیت میدادند. آن قدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمیتوانستند تحمل کنند.
یادم هست که یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم که بعد از چند روز با یکی از دوستانم به تهران برگشتم.
نزدیکی های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچهها خواباند ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده بودند و منتظر من بودند.
دوستم از دیدن این منظره بسیار تعجب کرد و گفت: «همه روحانیان این قدر خوباند؟»بعد از سلام و علیک، وقتی آقا دیدند بچهها هنوز خواباند، با تاثر به من گفتند: میترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید.
یک وقت هم من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتم، دو سه تا از بچهها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که: چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نیامدید؟!
بسیار مهربان بودند. بعد از چندین سال زندگی، همان مهر و محبت روزهای اول ازدواج بین ما برقرار بود.
روزهای پنجشنبه و جمعه وقتی ایشان به قم میرفتند، من لباسهای شان را می شستم و مرتب میکردم. اتاقشان را منظم میکردم و منتظر میماندم تا برگردند.
خلاصه، هر چه از صفا و محبت و تقوای ایشان بگویم، کم گفتهام.ایشان از تمام مسایل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچهها کمک میکردند. ایشان بزرگترین حامی و هادی من و بچهها بودند.
از تمام امور بچهها آگاه بودند. از وضع درس و مدرسه و دوستان بچهها با اطلاع بودند. با این همه مشغله فکری و علمی، حتی مواظب درس های بچهها هم بودند و اگر بچهها مشکلی داشتند، آن را حل میکردند.
حتی نامههایی برای بچهها مینوشتند که چند نمونه آن موجود است.بیشتر صبحها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.
از ظلم به زن ها بسیار ناراحت و منقلب میشدند. همیشه میگفتند: رفتار محترمانه و صمیمانهای بین من و ایشان، برقرار بود.
منبع : فارس