نقدفا – نا امیدکننده!
محمدجوادکتابی
طلای پرویز شهبازی میخواهد در مسیر سینمای قصهگو باشد؛ اتفاقی که البته در آن موفق نمیشود. فیلم خط داستانی ابتداییاش مشخص است و از فرم قابل قبولی هم بهره میبرد. داستان طلا داستان چند جوان است که میخواهند یک کارو کاسبی جدید راه بیاندازند. در این بین اما کارکتر منصور با بازی هومن سیدی مشکل مالی دارد و برای همین دوست دخترش به او کمک میکند و داستان به همین شکل جلو میرود.
یکی از مشکلات جدی فیلمنامهی طلا گرههایی است که در فیلم ایجاد میشوند اما هیچکدام به بحران تبدیل نمیشوند و همه به راحتی آب خوردن حل میشوند. کارکتر رضا نیاز به پول دارد و پدرش به راحتی به او پول میدهد، درست درجایی که مخاطب توقع ایجاد بحران دارد اصلا اتفاقی نمیافتد. مجوز هم به راحتی صادر میشود؛ مغازه هم آنقدرها پول نیاز ندارد و هزینهزا نیست. کارکتر لیلا برای جور کردن پول از محل کارش دزدی میکند و سر بزنگاه پول را جور کرده و هنگامی که دارد لو میرود بازی را بر میگرداند. منصور به همسر برادر خود شک میکند و با پلیس به بالای سر او میرود و بازهم به راحتی گره باز میشود و بحرانی در کار نیست.
متاسفانه داستان هرچه جلوتر میرود ایراداتش بیشتر هم میشود. فیلم تا نیمه اول از منطق روایی نسبتا قابل قبولی بهره میبرد. اما به ناگهان در نیمه دوم خود دچار یک سرگردانی عجیب میشود. پرویز شهبازی برای خلق موقعیتهای فیلمش مقدمهای دارد و تا نیمه اول فیلم هم خیلی دچار لکنت نمیشود. اما درست بعد از اتفاق مهم نیمه دوم فیلم یک بیمنطقی خاصی بر داستان حاکم میشود که باعث شده موقعیتهای جدید کاملا سست و بیمنطق به نظر بیایند.
میشود گفت اصلا اتفاقی که قرار است مقدمهی پایان بندی فیلم باشد منطقا درست نیست و اشتباه است. یعنی با یک دو دوتا چارتای ساده میشود فهمید که چندین راه ساده برای ایجاد یک پایان درست و خوش برای طلای شهبازی وجود دارد و او میرود به سراغ راه حلی که با منطق مخاطب جور در نمیآید.
به هر حال فیلم جدید پرویز شهبازی فارغ از قبحشکنی مسائل جنسی از لحاظ محتوا پایش میلنگد و تا آخر نمیتواند ریتم و منطق خود را حفظ کند. احتمالا فیلم در گیشه هم با شکست رو به رو میشود.
صعود دلار، سقوط درام
آرش فهیم
فیلم «طلا» به رغم برخورداری از ساختاری چشم نواز و روایتی پرتلاطم اما به خاطر ضعف در فیلمنامه و گرفتار شدن در برخی کلیشههای محتوایی، در حد یک فیلم متوسط باقی مانده است.
فیلم جدید پرویز شهبازی، دلار را محور درام قرار داده تا به نقد رسوخ سرمایهداری در مناسبات جامعه امروز ایران بپردازد. طوری که در داستان، همه افرادی که سر و کاری با دلار دارند، سرنوشتی تراژیک پیدا میکنند و در مقابل، آنهایی که به سمت تولید و خلاقیت میروند، رستگار میشوند؛ برخلاف اغلب فیلمهایی که ادعای اجتماعی بودن دارند و به پایان باز ختم میشوند، «طلا» دارای پایانی بسته و صاحب نتیجهگیری است.
«طلا» اما در فیلمنامه، کممایه و غیرمنطقی به نظر میرسد. یکی از عواملی که باعث شده تا داستان فیلم، پخته و کامل به نظر نرسد، عدم شخصیتپردازی دقیق و عمیق است. کاراکتر که بتواند همدلی و همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد در فیلم وجود ندارد. کاراکترهای منفی فیلم هم انگیزههایشان چندان قابل درک نیست. این در حالی است که چنین فیلمی باید از مسیر روانکاوی آدمهای داستان پیش برود و از این راه، مخاطب را به درکی جدید و رو به جلو از موضوع خود برساند. اما مخاطب نمیتواند به کاراکترهای فیلم نزدیک شود.
همچنین اتفاقات مهم در «طلا» به شکلی غیر منطقی رخ میدهند. به طور مثال، دریا (نگار جواهریان) میفهمد که منصور (هومن سیدی) درباره مبلغ پول سرقت شده از گاوصندوق دروغ گفته و عامل مرگ پدرش شده است، اما باز هم به او کمک میکند تا به هدفش یعنی گریختن از ایران برسد!
همچنین برخی از نقشمایههای کلیشهای، جنبههای مترقی محتوای فیلم را خنثی کرده است. یکی از موتیفهای شایع در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر، نمایش چهرهای از هم گسیخته از خانواده و به ویژه منفی نشان دادن پدرهاست. پرویز شهبازی نیز از جمله همراهان این موج کاذب و کفآلود است و تحت تأثیر پروژه خانواده ستیزی در سینما قرار گرفته است. در فیلم «طلا» نیز همه خانوادهها فروپاشیده هستند، به جای خانواده، گروه دوستی مأمن و ناجی آدمهاست و به شکلی اغراقآمیز، پدرها موجوداتی منفور و در ستیز با فرزندان خود هستند. طوری که حتی یک خانواده سالم در این فیلم دیده نمیشود و دریغ از وجود یک پدر خوب! این یعنی ارتباط فیلمساز و فیلم او با واقعیت و جامعه، ضعیف است.