سمفونینهم
فالش نوازی
داوود مرادیان
در اواخر دهه شصت؛ وقتی محسن مخملباف تحت تاثیر برداشتش از فیلم فرشتگان برلین ویم وندرس گفت: اگر پیامبری بیاید زیر بغلش جای کتاب چند حلقه فیلم است! مرتضی آوینی با تسلطش بر زبان آلمانی گفتگوی کارگردان را ترجمه کرد و معلوم شد کلاً برداشت مخملباف از زمینی شدن فرشته آسمانی باوری شرقی نیست و توهم است! بدتر اینکه وندرس میگفت فرشته اگر سکس را تجربه کند علاقهای ندارد فرشته شود!
حالا در اواخر دهه نود کارگردانی پیدا شده است که زمینی شدن فرشته را از وندرس گرفته و آن را با کوروش و امیرکبیر با چاشنی لودگی با مرگ قاطی کرده است. مرگی که تنها حقیقت عالم است. هر آنچه جز این حقیقت آدمی تجربه میکند احتمالی است محقق شده. اما بشر مدرن و خاصه سینمازدهاش برای راحتتر شدن با مقوله مرگ آن را مضحکه میکند، از حقایق خشک و خشنش عاری کرده، سکولاریزهاش میکند و… . اما نهایتاً مرگ را نمیتواند باور کند.
علاوه بر اینها آن ماده شیمیایی هم که سمفونی نهم ترشحش را به عشق تعبیر میکند چیزی بیشتر از ادعای وندرس نیست.
اهل ماده به حریم عشق راهی ندارد. سمفونی نهم قرار است از مرگ بگوید. اما آنقدر ماده زده ا ست که هیچ توفیقی در بیدار کردن دل مخاطب ندارد.
هنرمند در انتخاب فرم فیلم دچار دلهره و دوگانگی شده است. مضطرب و درمانده از رفتن یا نرفتن به سمت کمدی. و همین دوگانگی جز مضحک کردن سوژه چیزی به همراه نداشته است. مخاطب نمی تواند تشخیص دهد که در مواجهه با چه گونهای از سینما است و باید حرف ها را در قالب کمدی و طنز برداشت کند یا در حال شنیدن حرف جدیای است. و نتیجه نهایی همه این اضطرابها و دوگانگیها بیان الکن فرضیات و حرفهای چندپاره و بد ترجمه شده برلین ویم وندرس است که پیشتر توصیف شد.
در کل سمفونی نهم قرار است موسیقی مرگ را بنوازد و لحظهای ناب را به زبان سینما بیان کند که در آن در میماند و فالش میزند. شاید هم هنرمند عمدا در حال فالش نوازی است. و باز شاید هم این موسیقی در بیان این معنا ذاتا فالش است.
از نفس افتاده
محمدحسین رحیمی
محمدرضا هنرمند به همان بلایی دچار شده که بسیاری از فیلمسازان قدیمی که با آثار گذشتهشان خاطرههای دلپذیری داریم، دچار شدهاند. انگار پیش خودشان فکر میکنند حالا که سن و سالی از ما گذشته، حالا که پیشکسوتی شدهایم، و حالا که ریش سفید کردهایم، ساختن یک فیلم قصهگوی بیپیرایه صاف و ساده و سرراست، دیگر در شأن و اندازه ما نیست. دیگر ساختن «مرد عوضی» و «مومیایی ۳» و حتی «عزیزم من کوک نیستم»، از ما گذشته و باید چیز پر و پیمانتر و پرطمطراقتری راهی پرده کنیم. نتیجه اما، دلسرد کننده است. هنوز میشود برای بار چندم «مرد عوضی» را تماشا کرد و خندید، اما سمفونی نهم نهایتاً به یکبار تماشا میارزد.
آقای هنرمند البته هنوز بر خلاف بسیاری از همنسلانش، به پایان راه نرسیده است. هنوز «سمفونی نهم» کارگردانی خوش سر و شکلی دارد، به مهملگویی نیفتاده، حرفی که میخواهد بزند روشن است و سر و ته مشخصی دارد (البته که اینها امتیاز هیچ فیلمی نیست و باید جزو بدیهیات یکی از حاضرین بخش سودای سیمرغ جشنواره فجر باشد، اما سطح متوسط فیلمهایی که تا اینجا دیدهایم، جز یکی دو استثناء، نشان میدهد که سر و ته داشتن و مهمل نگفتن، برای قابل قبول دانستن فیلمها کافیست انگار!). هنوز بر خلاف همنسلانش، حرفی دارد و حرفش را به زبان سینما در میآورد. چند سکانس بامزه خندهدار دارد و چند شوخی خوب با تاریخ معاصر میکند.
اینها اما در نهایت فیلم را نجات نمیدهند. ایستادن در جایی میانه طنز و جدی و در میانه رئال و فانتزی شدن داستان، فیلم را لنگ در هوا کرده است. جایی شبیه فصل قتل امیرکبیر، میتوان به شوخیها با «حمام رفتن» امیر خندید و جایی مثل عشق رابعه و بکتاش و پیش کشیدن پای رودکی به قصه، از حجم «لوس» بودن فضا میتوان لب گزید و اینها همه تاوان این تصمیم است که در این سن و سال، به جای ساختن فیلمهای ظاهراً ساده و سرراست، کاری کنیم که به شأن و ریش سفیدیمان بیاید. هنرمند ایرانی انگار هر چه پیرتر میشود، به جای درک ارزش و اهمیت سادگی، به صرافت پیچیدهگویی میافتد.
رجانیوز