نقد فا : فرم بازی
محمدحسینرحیمی
دو سال قبل وقتی مرتضی علی عباس میرزایی با «انزوا» به جشنواره فجر آمده بود، همه از یک فیلم اول مهم حرف میزدند که باید دید. بعد از تماشا اما التهاب پیرامون فیلم فروکش کرد. این بار بر خلاف هر فیلم دیگری، صحبت از اشکالات فیلمنامه و بازیگری و منطق روایی و… نبود. بیشترین ضربه به «انزوا» را، شیوه دکوپاژ و بعد از آن تدوین فیلم (که در راستای تقطیع کارگردان بود) زد. عباس میرزایی این بار هم، همان مسیر را رفته است: جامپ کاتهای آزاردهنده، تغییر نسبت قابهای بیدلیل و حواس پرت کن، بازیهای رنگ و نور خودنمایانه، و بلاخره ریتم دوست نداشتنی. این بار حتی شیطنتهای کارگردان به تصویر محدود نشده و صداگذاری هم به غایت کلافهکننده است. درباره دو فیلم مرتضی علی عباس میرزایی، هیچ وقت فرصت به صحبت از فیلمنامه و بازی و روایت نمیرسد، چون پیش از فکر کردن به آنها، جلوهگریهای بیمعنا و بیدلیل کارگردان، ما را از سالن فراری میدهد. فیلمساز میخواهد در قالبها و الگوهای کلاسیک کار نکند، غافل از آنکه شکستن هر الگو و قالبی هم، الزاماً نتیجه مثبتی ندارد.
اگر موفق شویم از لابلای فرم پیچیده متکلف گیج کننده خون خدا، راهی برای دیدن داستان و شخصیتپردازی پیدا کنیم اما، باز هم نتیجه راضی کننده نیست. قهرمان ما قرار است از خاکستر بلند شود، اما نه بلند شدنش را میبینیم، نه انگیزه بلند شدنش را، نه حتی میفهمیم که چرا باید نگران سرنوشتش باشیم. نویسنده میخواهد (گویا) دریچهای تازه به فهم فلسفه عاشورا باز کند، اما نه به درک کلاسیک و معمول ما شبههای وارد میکند، نه نسخه جدیدی میپیچد. شخصیت منفی نداریم، شخصیت مثبت هم نداریم. هیئت خوب نداریم، هیئت بد هم نداریم. منطق پایانبندی نداریم (در واقع با یک پایان در ژانر کمدی ناخواسته مواجهیم) و حتی منطق آغازین هم نداریم (چرا یک نیروی غیبی باید یک چک با رقم نجومی به کارتن خوابی برساند، تا آن را بین کارتن خوابهای دیگر پخش کند؟!). اگر در فیلم قبلی فیلمساز یک داستان نیمبند داشتیم، این جا دیگر هیچ نداریم جز یک دستمایه محترم به نام عزاداری سید الشهدا(ع). و کاش فیلمساز میدانست که بد گفتن از فیلمی که چنین دستمایهای دارد، چقدر سخت است؛ درست مثل ساختن فیلم بدی با این دستمایه.
بازگشت به عقب!
احسانسالمی
مرتضیعلی عباسمیرزایی که در اولین ساخته سینمایی خود یعنی «انزوا» نشان داده بود که علاقه بسیاری به استفاده از بازیهای فرمی در فیلمهایش دارد، در «خون خدا» دقیقا به همان مسیر ادامه داده است؛ با این تفاوت که این بار در کنار استفاده پرحجم از موسیقی و صدا و بازی با نور، به سراغ استفاده از «نمادها» رفته است و دقیقا همانگونه که پافشاری او بر استفاده از بازیهای فرمی در فیلم اولش، مانع از ارتباط مخاطب با جهان خاص سینمایی او میشود، اصرار فیلمساز در استفاده از نمادها در «خون خدا» در کنار همان بازیهای فرمی مورد علاقه او، ملغمهای ساخته که هم مانع از ارتباط مخاطبان با جهان مورد نظر فیلمساز شده و هم «خون خدا» را از منظر هنر کارگردانی یک پله عقبتر از «انزوا» برده است. استفاده بدون منطق فیلمساز از آواهای عاشورایی در جریان روایت قصه و تبدیل بخشهایی از فیلم به کلیپ و موزیکویدئوی مذهبی، بیشتر از آن که «خون خدا» را تبدیل به اثری متفاوت در ژانر مذهبی سینمای ایران کند، آن را به تلهفیلمی مناسبتی شبیه کرده است.
هر چند که نگارنده همواره جسارت عباسمیرزایی در زمینه دست زدن به خلاقیتهایی نو در فیلمسازی را مورد تحسین قرار میدهد، اما به نظر میرسد او در هر دو اثر سینمایی خود به ویژه در «خون خدا» فراموش کرده که اجرای ایدههای نو همچون استفاده از روشهای غیرمرسوم در فیلمبرداری و مونتاژ و بازی با نور و صدا و یا بازیگری که هیچ دیالوگی نمیگوید، در شرایطی میتواند برای مخاطب جذاب باشد که بنمایه اثر که همان «قصه» است، از حداقل جذابیتهای دراماتیک برخوردار باشد وگرنه این بازیهای فرمی نه تنها عاملی برای قویتر کردن جاذبه فیلم نمیشود، بلکه تحمل تماشای آن را برای مخاطب سخت میکند.
فیلم درواقع قصه یک معجزه است اما مسئله اصلی آن است که تمرکز بیش از حد فیلمساز بر افزایش جذابیت اثرش به وسیله ابتکارات فرمی و کارگردانی خودنمایانه آن (حتی با این فرض که این ابتکارات تا حدی توانسته برای مخاطب اثر جذاب باشد) مانع از ارائه یک قصه منسجم و باورپذیر برای مخاطبان شده است؛ به همین خاطر هم هست که اساسا معجزه «خون خدا» کارکرد اصلی خود که همان تلنگر به مخاطب و دعوت او به تامل در دنیای پیرامونش است را در لابلای این ظهور و بروز خودنمایانه کارگردان در تکتک اجزای فیلم از دست داده و حتی استفاده پررنگ از تصاویر عزاداری ماه محرم و آواهای عاشورایی هم در نهایت نمیتواند تلنگری درست و حسابی به مخاطب بزند.