تیغ و ترمه
حدیث نفسهای تمام ناشدنی
داوودمرادیان
«تیغ و ترمه» شب یلدای دیگر پوراحمد است. اما از نظر فرم، داستانگویی و عدم قدرت بیان، پیرمردی خسته را تداعی میکند. یک سوم آغازین فیلم داستانی باز میشود که مخاطب انتظار دارد در تمام لایههای سه چهارم بعدی فیلم تاثیر ویژه داشته باشد. گره ایجاد کند. گره باز کند. یک سومی آنقدر مهم که قطعاً مخاطب منتظر است یک سوم پایانی از نظر فرم هم رجوع به آن اتفاق بیفتد و یک گرهگشایی شگفتآور رخ بدهد.
رفتار متهور شخصیت اول داستان و رابطه عاطفی حرامش، به گمان مخاطب یک دریچه ورود به آسیبشناسی چرایی این رابطه کثیف است. سپس با یک تایتل نوشته سه ماه قبل داستان وارد یک فلاشبکی میشود که دیگر شکی باقی نمیگذارد که این داستان دوباره قرار است به زمان حال بازگردد و رازها برملا شود. اتفاقی که هیچ وقت نمیافتد!
فیلم به وضوح پیر است. فرتوت و بیحوصله. از سطح غرولند فراتر نمیرود. در فرم هم خسته است. گاهی سورآل میشود و از شدت مضحک بودن به جای متاثر کردن سالن را میخنداند و گاهی ژانر وحشت میشود و ادای جیغ را در میآورد. «سرنخ» میشود و پی کارآگاه بازی میافتد و…
در کل فیلم استاد! «اسکری مووی» یک فیلم است. شاید شب یلدای خودش. نسخه گرانقیمتی از آثار استاد «ایرج ملکی» نه چیزی فراتر میرود و نه چیزی بر مخاطب میافزاید.
تنها یک سوال برای مخاطب باقی میماند: چرا مدرسه شخصیت اصلی فیلم در زمان کودکیاش عوض شده است؟ سوالی به غایت مهم، به قدری پرتکرار که گویی همه راز فیلم در آن است. راز اما چیزی بیشتر از همان گرهگشایی فیلمهای ایرج ملکی نیست: «چیتو به تو گیر ندادن!»
صد رحمت به ایرج ملکی!
محمدجوادکتابی
تقریبا تمام فیلمهای این دو روز جشنواره حول محور خیانت میچرخند. فیلم جدید کیومرث پور احمد نیز از قاعده مستثنی نیست. تیغ و ترمه را به سختی میتوان تحمل کرد. اثری شلخته و غیرمنسجم که تمام مولفههای یک فیلم خوب و یا حداقل متوسط را هم ندارد. فیلم با خیانت شروع میشود و با خیانت هم به پایان میرسد. مردهای فیلم همه هوسباز و خیانتکارند. داستان هم به قدری درهم است که نمیتوان خط درستی از آن برای مخاطب ترسیم کرد.
در ابتدا نقش اول داستان که دختری جوان است مورد خیانت دوستپسرش واقع میشود؛ البته رابطه او و دوست پسرش تقریبا شبیه ازدواج سفید است. آنها با هم در یک خانه زندگی میکنند. داستان اما کمی بعد کاملا عوض میشود؛ فیلم به سه ماه قبل میرود و تا انتها در گذشته است و فیلمساز فراموش میکند که باید به زمان حال هم سری بزند. اواسط فیلم موضوع میشود پدر دختر و چگونگی مردن آن. انتهای داستان نیز بماند که اوضاع ناجور است.
پور احمد که چندسالی میشود سینما را فراموش کرده اینجا به طورکامل به ورطهی ابتذال میافتد. او میخواهد فیلمی امروزی بسازد، به قول سینماییها فیلمی جوان! برای همین اکت اکشن و آرتیست بازی هم به آن اضافه میکند. اما خروجی کار یک فاجعهی تمام عیار است. بازیها به شدت مصنوعی و خندهدار شده، البته بخشی از آن به فیلمنامه و دیالوگهای سخیف برمیگردد و بخشی از آن به بازی بازیگران؛ اما همهی اینها به پوراحمد بر میگردد.
اصولا هر فیلمی از دل یک ایده و یا دغدغه بیرون میآید که ممکن است تجربه شخصی کارگردان باشد و یا یک معضل و یا پدیده همگانی! کیومرث پور احمد سالهاست که دغدغههایش از دل جامعه بیرون نمیآید. در فیلم قبلی او نیز وضع همین بود. کفشهایم کو نیز روایتی از خانوادهای بود که مابهازای بیرونی زیادی نداشتند. در تیغ و ترمه هم وضع از همین قرار است. شخصیتها و خانوادهای که ترسیم میشود اصلا در دور و اطراف ما دیده نمیشوند. پور احمد دغدغههایش دیگر دغدغههای آن سالهایی نیست که قصههای مجید را میساخت. فیلمی از دل مردم و برای مردم. او روی دور ابتذال افتاده است و هر روز آثاری سخیفتر از دیروز میسازد.
رجانیوز