سایت نودیها : در فرهنگ معین برای معنی لغت «پیلوت» این توضیحات آورده شده است: «طبقهی همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیهی طبقهها کمتر است و معمولا به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده میشود.» اسم فیلم اشاره به شخصیتهای فیلم دارد که از پایینترین طبقات جامعه انتخاب شدهاند؛ آنها نه تنها از نظر اقتصادی و تحصیلات ویژگیهای مردم طبقات محروم را دارند، بلکه آنچه بیش از همه به چشم میآید، بیفرهنگی و انحطاط اخلاقی آنهاست.
در واقع این اخلاقیات طبقهی خاصی از جامعه است که در پایینترین حد (پیلوت) قرار دارد. اما به نظر میرسد که این سواد فیلمسازی و طرز فکر و نگاه فیلمساز است که در پیلوت جای گرفته؛ شاید هم «دو طبقه زیر پیلوت» که نام اولیهی فیلم بوده است.
به گزارش رجانیوز، ابراهیمیان که با دو فیلم قبلیاش، «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» و «عادت نمیکنیم» نشان داده بود که ابایی از رفتن به سراغ سوژههای نخنما و دسته چندم ندارد، در «پیلوت» هم دست روی تمی گذاشته که کمترین نوآوری و خلاقیتی در آن دیده نمیشود:
زن و مردی شهرستانی که به تازگی از هم جدا شدهاند، با مرگ فرزند چهارسالهشان، وارد بحرانی مشترک میشوند. مادر (با بازی بهدخت ولیان) بدون اجازهی پدر و با مجوز دادگاه، فرزند بیمارش را برای عمل جراحی به تهران آورده که کودک طی عمل جراحی میمیرد. با آمدن پدر (حمیدرضا آذرنگ) به تهران برای ملاقات فرزندش، بحران شکل میگیرد و بر سر محل دفن کودک بلوا به پا میشود. در آخر هم پس از اذیت و آزار متقابل این زن و مرد و باجخواهی آنها از هم، ماجرا تمام میشود.
در پیلوت همه چیز دم دستی و کلیشهای است؛ از بیمارستان که غالب فیلم در آن میگذرد گرفته تا همهی شخصیتها.
فیلمنامهای هم که اصلا وجود ندارد. فیلمنامه حتی پتانسیل تبدیل شدن به فیلم کوتاه را هم ندارد، در فیلم کوتاه سه دقیقهای هم نیاز به یک نقطه عطف داریم که فیلم ابراهیمیان فاقد آن است. قصه کش میآید و دور سر خودش میچرخد و عملا بعد از مرگ کودک، هیچ چیزی توجه تماشاگر را به خود جلب نمیکند؛ البته مرگ کودک هم به خودی خود و خارج فیلم برای هر تماشاگری تاثربرانگیز است و احساسات تماشاگر در قبال این حادثه، ربطی به فیلمسازی فیلمساز ندارد.
پیلوت در اجرا هم حرفی برای گفتن ندارد؛ طبق معمول فیلمهای _به زعم فیلمسازانشان_ اجتماعی این سالهای سینمای ایران، دوربین در اغلب دقایق فیلم روی دست است. آن هم احتمالا با این توجیه کلیشهای، سطحی و از سر بیسوادی که چون فیلم راوی تنشها و کشمکشهای میان شخصیتهاست، دوربین روی دست میتواند به خلق التهاب لازم، کمک کند. اما در واقع نابلدی و شتابزدگی فیلمسازان ایرانی است که آنها را به سوی دست گرفتن دوربین سوق میدهد.
سئوال اینجاست که پیلوت با فیلمنامه و اجرای ناچیزش، چطور میخواهد تماشاگر را درگیر کند؟ تماشاگر چطور میتواند با مرگ کودکی که حتی او را ندیده، و یا با والدین شخصیت نشده و گنگش ارتباط برقرار کند؟ فیلمساز برای همراه کردن تماشاگر فقط یک نقشه دارد که آن هم در این سالها بسیار کلیشه و نخنما شده است؛ یعنی معرکهگیری یک شخصیت عصبی (که در این فیلم پدر است) و زد و خوردها و خشونت او.
اما در پیلوت، بیش از هر چیز دیگری، نگاه کثیف و سیاه فیلمساز به طبقهی خاصی از جامعه است که به چشم میآید. کافی است نگاهی به شخصیتهای فیلم بیاندازیم؛ پدر فردی بی فرهنگ و یک رذل تمام عیار است، مدام داد و بیداد میکند و فحش میدهد، کتک میزند و دعوا راه میاندازد، در نهایت بلاهت و حماقت است و از کمترین بهرهی هوشی ممکن برخوردار است. او به همراه برادرش (جواد عزتی) برای ملاقات پسرش به تهران میآید و وقتی با مرگ او مواجه میشود، مادر فرزندش را به باد کتک میگیرد؛ مردی که دو سال از پسرش هیچ خبری نداشته و خانوادهاش را رها کردهاست.
جالب است که اعتراض او به این است که چرا همسر سابقش بچهاش را به کشتن داده، اما وقتی با این سئوال که چرا کاری برای درمان فرزندش نکرده، مواجه میشود، جوابش این است که درمان فایده نداشته و به هر حال فرزندشان میمرده. شخصیتپردازی فیلمساز مدعی فیلم، پر است از این شکافها و تناقضات. در آخر هم این هیولا، با گروکشی مهریهی همسر سابقش، از خیر جنازهی فرزندش میگذرد.
ابراهیمیان در مصاحبهای گفته است: «پیلوت یک فیلم زنانه است، اما ضد مرد نیست.» در حالی که هم ضد مرد است و هم ضد زن، در واقع ضد انسان است. اگر پیلوت فیلم زنانه است، چرا جز گریه و زاری و لجبازی، چیزی از مادر نمیبینیم؟ چرا ابراهیمیان شخصیت مادر را برای تماشاگر ملموس نمیکند تا حداقل بتواند اشک تمساحهایش برای زن ایرانی را باورپذیرتر کند؟
مادر فیلم هم انگار بر خلاف اشک و نالههایش، علاقهی چندانی به فرزندش نداشته و مسئلهی دفن او هم دستمایهای برای لجبازی با پدر است. او سایه و شمایلی است برای آنکه فیلمساز بتواند به قانون طعنه بزند، قانونی که ابراهیمیان آن را مردسالار و همدست ظلمهای مردان به زنان بی دفاع جامعه میداند.
فیلم دو شخصیت اصلی دیگر دارد که هر دوی آنها هم عاری از کمترین درجات اخلاقی و انسانیاند؛ پدربزرگ بچه (با بازی سعید آقاخانی) به دنبال پولهایی است که برای نوهی دختریاش خرج کرده و هیچ عاطفهای نسبت به او ندارد. شخصیت عمو از این هم شاهکارتر است؛ او فقط به دنبال منافع خود است و مدام دو به همزنی میکند و شبیه جانوری است که به هیچ رحمی ندارد، او به بهانهی پرداخت هزینهی بستری شدن برادرزادهاش، از خواهرش پول گرفته اما این پول را حتی از برادرش دریغ میکند.
وقتی همهی شخصیتهای اصلی فیلم در انحطاط کامل اخلاقی هستند، یعنی فیلمساز قصد تعمیم این انحطاط به همهی افراد این طبقه از جامعه را داشته است؛ افرادی که به چیزی جز منافع خود فکر نمیکنند، احساسات و عواطف انسانی ندارند و مدام در حال دروغ گفتن و تقلب هستند. در سینما دو حالت داریم، یا فیلمساز زیست شخصیتهایش را میشناسد، و یا اینکه زیست خود را به شخصیتها نسبت میدهد؛ راستی یک نویسنده بعد از اکران فیلم اول ابراهیمیان مدعی شده بود که فیلمنامهی آن فیلم، سرقتی هنری از یکی از داستانهای کوتاه اوست. احتمالا حالت دوم دربارهی ابراهیمیان صادق باشد.