سایت نودیها : «زهرمار» اولین تجربهی سینمایی سید جواد رضویان به عنوان کارگردان است. عوامل شناختهشدهی فیلم از کارگردان تا بازیگران و فیلمبردار پروژه، این توقع را ایجاد کرده بودند که شاهد فیلم قابل قبولی باشیم؛ حداقل، انتظار یک فیلم کمدی متوسط دور از ذهن نبود. اما زهرمار روی پرده حرفی برای گفتن نداشت و نتوانست انتظارات را برآورده کند.
از نیمهی فیلم به بعد فیلم کاملا تغییر لحن میدهد و عملا دیگر با همان کمدی سطحیای که نیمهی اول دیده بودیم هم طرف نیستیم.
البته سازندگان فیلم این تغییر لحن را به کل رد میکنند و معتقدند که اصلا کمدیای در کار نبوده است. جواد رضویان در مصاحبهای گفته است که اصلا قصد ساختن کمدی را نداشته است و فیلمش “نقد اجتماعی” است. این در حالی است که نویسندهی فیلم، زهرمار را کمدی میداند؛ آن هم یک کمدی موقعیت!
در واقع زهرمار هیچکدام نیست، نه نقد اجتماعی است و نه کمدی موقعیت. نهایتا تمرینی است برای نزدیک شدن به فیلمسازی در سینما. البته این که پس از عدم موفقیت یک فیلم کمدی، کسی آن را گردن نگیرد و کمدی بودن آن را انکار کند، در سینمای ایران بی سابقه نیست. نمونهاش فیلم سخیف «طبقه حساس» ساختهی کمال تبریزی که بین عواملش دعوا بود که بالاخره حاصل کارشان چه بوده است.
اتفاقا ردپای کمال تبریزی هم در این فیلم دیده میشود که به عنوان مشاور کارگردان در زهرمار مشارکت داشته است؛ حالا اینکه گردن نگرفتن فیلم از جانب رضویان حاصل مشورت با تبریزی بوده است یا نه را نمیدانیم. البته جا داشت عوامل هر دو فیلم به این سئوال پاسخ بدهند که آیا برای ساخت یک فیلم نقد اجتماعی، نمیتوانستند بازیگرانی غیر از عطاران و سیامک انصاری به کار بگیرند؟ و یا پوسترهایشان را طوری طراحی کنند که تماشاگران انتظار یک فیلم کمدی را نداشته باشند؟ اصلا آیا اگر فیلمساز کمدی را بشناسد، نباید بداند که کمدی نه تنها تضادی با نقد اجتماعی ندارد، بلکه بهترین بستر برای نقد جامعه است؟
زهرمار هیچ خلاقیتی ندارد و نویسنده فقط کلیشههای سیمای ایران را سر هم کرده است؛ کلیشههای تاریخ گذشتهای مثل قرار گرفتن یک زن بدنام در کنار یک فرد مذهبی شناخته شده، نشان دادن چهرهای تیپیک و پلاستیکی و باورناپذیر از اقشار مذهبی، شوخی با مراسم خاکسپاری در قبرستان و … اینها را بگذارید کنار عدم انگیزهمندی و عمق شخصیتها که زهرمار را تا سر حد فیلمفارسی تقلیل دادهاند.
داستان فیلم دربارهی مداح مشهوری به نام حشمت تهرانی (با بازی سیامک انصاری) است که قصد کاندیداتوری در انتخابات شورای شهر را دارد و در این بین به دلیل توطئهی یکی از دوستانش که رهی ( با بازی سیامک صفری) نام دارد، وارد ماجرایی میشود و همراهی اجباریاش با یک زن موادفروش به اسم لیلی (شبنم مقدمی)، چشم او را به عمق مشکلات اجتماعی باز میکند.
فیلم علاوه بر اینکه نمیتواند لحن و ریتم حداقلی سینمایی داشته باشد، تکلیفش با شخصیتها هم مشخص نیست. بالاخره شخصیت اصلی فیلم باید انتخاب و بیش از بقیه به کنشهایش توجه شود؛ و در آخر سرنوشت اوست که از همه مهمتر است. فیلم با سیامک صفری که برای آزاد کردن همسرش به دنبال پول هنگفتی است شروع میشود، با مداح ادامه مییابد و در انتها با شبنم مقدمی که متحول شده و بچهاش را به دندان گرفته و از تهران فرار میکند، تمام میشود.
هیچکدام از این شخصیتها هم نمیتوانند از کلیشههای سینمای ایران فراتر بروند و حسی جدید و تجربهنشده در مخاطب ایجاد کنند. دربارهی شخصیتهای فرعی اوضاع بدتر است، یک آقازاده در کنار حشمت تهرانی داریم که میخواهد او را مصادره کند و همه جا به همراه اوست و هیچ چیز از انگیزههای خودش و پدرش نمیدانیم، خواهر زن حشمت (با بازی شقایق فراهانی) که پس از مرگ خواهرش به دنبال به دست آوردن دل حشمت است و یکی از دوستان حشمت که یک مذهبی متعصب است و کلیشهای بودنش مشمئزکننده؛ حذف هیچکدام از این شخصیتها صدمهی چندانی به فیلم نمیزند، حتی میتوان گفت حذف شقایق فراهانی میتواند به فیلم کمک کند و تا حدی از میزان ضد زن بودن فیلم بکاهد.
پرداخت به مسئلهی کاندیداتوری به شکلی است که نهایتا بتوانیم حشمت را به عنوان یک کاندیدای شورای محله قبول کنیم؛ یک هیئت پلاستیکی و چند پوستر مضحک به سبک فیلم «مارمولک»، نه مداح میسازد و نه کاندیدای شورای شهر. اینکه حشمت به خواست مردم کاندیدا شده و ما در فیلم چیزی از تعامل او با مردم نمیبینیم و نمیدانیم کدام مردم و با چه مشکلات و مختصاتی از او خواستهاند که نمایندهشان باشد، هیچ کمکی به باورپذیری وضعیت او نمیکند.
پس از همراهی حشمت با لیلی به دنبال تهدیدهای زن، آن دو نفر به دنبال رهی میگردند و به دنبال این جستوجو، شاهد صحنههایی هستیم که دست خالی فیلمساز را رو میکند. تنها تمهید نویسنده در این لحظات قرار دادن حشمت با ظاهری مذهبی در مقابل آدمهایی است که در کلوبهای پر از دود زیرزمینی در هم میلولند و خلاف میکنند. خندهدار اینجاست که پیش از هر کدام از صحنههای مربوط به کلوب، شبنم مقدمی گزارش میدهد که مقصد بعدی کجاست؛ این یعنی تماشاگر عزیز! قرار است به همراه حاج حشمت، به مکان مخوف و بامزهی دیگری برویم.
نکتهی جالب فیلم، انفعال شخصیت اصلی آن است. حشمت تهرانی در تمام مدت فیلم تحت تاثیر شهرت و اطرافیانش است و حتی یک بار دست به کنش فعالانهی جدیای نمیزند؛ غیر از دو مورد، دومی پس از شنیدن قصهی زندگی لیلی و پی بردن فیلمفارسیوار به پاکی باطنی او، اتفاق میافتد. حاج حشمت یک تنه به لشکر خلافکاران میزند تا لیلی بتواند فرار کند. تازه صحنهی درگیری را هم ندیدهایم؛ فقط حشمت را میبینیم که زخمی افتاده و در بکگراندش پلیس مشغول دستگیری خلافکاران است؛ ماجرای مواجههی او با خلافکاران را از نریشن پایانی لیلی میفهمیم؛ مثل بسیاری از اطلاعات دیگری که از طریق صحبت کردن او با تلفن به مخاطب شلیک شده است.
مورد اول هم خارج داستان و در گذشته اتفاق افتاده است، از بین دیالوگها میفهمیم که حشمت در دوران مدرسه، به دلیل لو دادن رهی که فیلمهای ممنوعه به مدرسه میآورده، موجب اخراج شدن او از مدرسه شده است. در بقیهی موارد حشمت منفعل است؛ او حتی پس از پی بردن به مشکلات جامعه هم در کمال انفعال عمل میکند و راه حلش این است که از کاندیداتوری استعفا بدهد. انگار تنها کاری که از این شخصیت مذهبی برمیآید، به قول شخصیتهای فیلم، «فروختن» دیگران است.
البته فیلم رضویان بسیار بدتر از اینهاست؛ اما به دلیل فیلم اولی بودن این بازیگر کمدی شناختهشده، از کلیپ ویدئوی بی معنی وسط فیلم، بازیهای عصبیکنندهی رضویان با نور به جای کارگردانی، فیلمبرداری بد و تلویزیونی فیلم و هزار و یک ایراد دیگر میگذریم و امیدواریم اگر قرار است در ادامه شاهد فیلمسازی رضویان باشیم، حداقل فیلمی را ببینیم که خودش آن را گردن بگیرد. توصیهی دیگری که میتوان به این فیلمساز کرد این است که اگر دغدغهاش نقد اجتماعی است، پرداختن اینچنینی و سطحی به معضلات و اقشار مختلف جامعه، میتواند به ضد نقد اجتماعی تبدیل شود و آن را به ابتذال بکشد.
رجانیوز