معمولا مخاطب عام در برخورد با طیف اول فیلم ها، می تواند با آگاهی کامل مضمون درون فیلم را درک، و سپس آن را رد و یا قبول نماید و در مقابل آن موضعی مشخص داشته باشد. اما در برخورد با طیف دوم فیلم ها، معمولا قضیه به این سادگی ها نیست و مخاطب عام کمتر متوجه مضمون هدف کارگردان می شود.
در این حالت است که ضمیر ناخودآگاه مخاطب فعال شده و پیام مخفی فیلم را دریافته و تاثیر مطلوب کارگردان بدین شکل در مخاطب شکل می گیرد. از همین روست که برای جلوگیری از پیامدهای منفی ناشی از تماشای اینگونه فیلم ها لازم است تا مخاطب، پیش از دیدن فیلم، تحلیلی درست از آن به دست آورد.
متاسفانه چند سالی است که در ایران هم ساخت فیلم های طیف دومی، با مضامین پنهانی تخریب و تحریف دین رواج پیدا کرده و هر از چند گاهی شاهد ساخت و نمایش آثاری از این دست هستیم.
یکی از این آثار، فیلمی با عنوان “زندگی خصوصی” است که پس از اکران حواشی زیادی را نیز به همراه داشت. در ادامه متن، به تحلیل محتوایی این فیلم از سه منظر مختلف می پردازیم.
داستان فیلم روایتگر دو برهه از زندگی فردی به نام ابراهیم کیانی (که همه او را ابراهیم خطاب می کنند و با وجود موقعیت اجتماعی و سیاسی خاص او کمتر کسی از فامیل او استفاده می کند) است.
فیلم با فلش بکی از زندگی این فرد در سال های اول پیروزی انقلاب اسلامی آغاز می شود. کیانی (با لهجه غلیظ شهرستانی) فردی تندرو و افراطی مذهبی معرفی می شود که برای دستیابی به آرمانهایش از هیچ حرکتی (حتی فرو کردن پونس به پیشانی زن های بد حجاب!) هم ابایی ندارد.
برای درک بیشتر موضوع به این دیالوگ ها توجه کنید:
دایالوگ رد و بدل شده بین ابراهیم و سید:
– ابراهیم چیکار داری می کنی؟
ابراهیم: چیه؟ حکم خدا رو دارم اجرا می کنم.
سید: با چه مجوزی؟ ما فقط قرارمون تذکر بود، یادت رفته؟
ابراهیم: راه ما از اینجا سواست. هر کی به هر دلیلی جلوگیری از نهی از منکر بکنه گناه کبیره کرده. فهمیدی؟
او رهبر شورش های افراطی است و علیه هرگونه ظواهری که یادآور دوران پیش از انقلاب باشد، جهاد کرده و کمر به نابودی آن می بندد. او سینما، و به طور خاص “فیلم فارسی” را نمادی از دوران کفرآمیز پیش از انقلاب معرفی می کند و مبارزه با بدحجابی را معادل جنگیدن در جبهه ها می داند.
با نمایش چنین پیشینه ای از شخصیت کیانی در دوران جوانی، فیلم به یکباره سال ها به پیش می رود و سرگذشت ابراهیم کیانی را در سال های اخیر پی می گیرد.
حالا کیانی به یکی از مقامات مهم دولتی ارتقای درجه پیدا کرده، ظاهری امروزی به خود گرفته (کت و شلوار رسمی می پوشد)، از ریش بلندش فقط ته ریش کوتاهی روی صورت دارد و لهجه شهرستانی وی به شکل قابل ملاحظه ای از بین رفته است. اما ظاهرا این دگردیسی تنها به ظاهر این فرد خلاصه نشده و دیدگاه ها و طرز فکر او نیز طی سال ها تغییرات زیادی کرده است.
اولین پلان فیلم (در زمان حال) با ماجرای استعفای کیانی و سوال و جواب خبرنگارها از او آغاز می شود. در ادامه در می یابیم که او به علت اختلاف دیدگاهی که با برخی از مسئولان داشته از پست خود استعفاء داده و درحال حاضر فقط به کار مدیر مسئولی یک روزنامه سیاسی به نام “مردم امروز” مشغول است.
او در این روزنامه نقد های سیاسی تندی علیه دوستان و همفکران قدیمی خود منتشر می کند و به گونه ای مبارزه ای غیر مستقیم را علیه آن ها مدیریت می نماید. علت اختلاف ابراهیم با همرزمان سابقش، نقد دیدگاه های تند و افراطی آن ها بیان می شود.
این موضوع را می توان به وضوح در دیالوگ های فیلم هم مشاهده نمود:
– مسئله فقط اختلاف سلیقه نیست، تغییر مسیره. من وقتی می بینم آدمایی مثل آقا ابراهیم تیشه برداشتن دارن به ریشه نظام می زنن من غصه دار می شم.
این بخش که روترین و ظاهری ترین بخش فیلم به شمار می رود، پس از اکران با انتقاد های شدید منتقدان مواجه شد، تا حدی که پروانه اکران فیلم لغو و نمایش آن ممنوع اعلام شد.
در همین راستا درمورد محتوی سیاسی فیلم نقد های زیادی نوشته شده است، به همین دلیل از تکرار دوباره آن ها در این متن پرهیز می کنم و تمرکز خود را روی نقد لایه های دیگر فیلم قرار می دهم. اما پیش از واکاوی لایه های دیگر داستان، لازم است تا کمی با شخصیت های موجود در این فیلم بیشتر آشنا شویم. شخصیت هایی که گاه حضور برخی از آن ها بسیار بی دلیل و کم رنگ جلوه می کند و برخی دیگر بی دلیل و به یکباره از داستان حذف می شوند!
(به طور کلی باید گفت که فیلمنامه این اثر نقاط ضعف ساختاری فاحشی در خود دارد. زیرا نویسنده آن سعی نموده تا سه مضمون متفاوت را در یک داستان حدودا دو ساعته جای دهد. این درحالی است که دو تای از این داستان ها حالت فرعی داشته و مضمون اصلی که در لایه سوم قرار گرفته بیشتر مد نظر بوده است. به همین دلیل هیچ یک از لایه های داستانی و شخصیت ها، آنطور که باید از کار درنیامده اند و فیلم ساختاری بسیار ضعیف و شکننده دارد.)
آشنایی با شخصیت های فیلم:
فروغ: همسر ابراهیم کیانی. زنی خوش سیما، ساده لوح، خوش تیپ، طناز و عاشق شوهر.
میثم: پسری حدودا ۱۰ ساله و تنها فرزند ابراهیم و فروغ.
پدر و مادر فروغ: پدر فروغ فردی پر نفوذ در رژیم و حامی ابراهیم معرفی می شود. او به همراه همسرش تنها در یک پلان حضور دارند و حضورشان بیشتر جنبه شعاری دارد.
آقای رسولی: فردی شیک پوش و از فرنگ برگشته. او شخصیتی مرموز و نامشخص دارد و رابطه او با ابراهیم، رابطه ای تعریف نشده و مبهم است. ظاهرا او تسلط و نفوذ زیادی روی ابراهیم دارد، اما فیلم درمورد این که چرا و چگونه این رابطه شکل گرفته توضیحی ارایه نمی دهد. این شخصیت هم در اواسط فیلم به کلی کنار گذاشته می شود.
وکیل کیانی: فردی که تنها در چند پلان حضور دارد. در طول فیلم هیچ عمل خاص قضایی از این آقای وکیل مشاهده نمی شود. حتی زمانی که کیانی با مشکل جدی روبرو می شود، از وکیل او خبری نیست. این شخصیت هم در اواسط فیلم به کلی کنار گذاشته می شود.
سردار مرادی: همرزم دوران جوانی کیانی که از همان ابتدا با رفتارهای افراطی او مخالفت می کرد. ابراهیم او را سردار، حاجی و سید خطاب می کند. او در این فیلم نقشی کاملا شعاری و تصنعی دارد و بود و نبود او تاثیری بر روند داستان ندارد.
تراشکار (داوودی): او نیز ظاهرا از همرزمان دوران جنگ کیانی بوده و اکنون از منتقدان و مخالفان سرسخت کیانی محسوب می شود. داوودی نیز در این فیلم نقشی کاملا شعاری و تصنعی دارد و به جز حضور در یک پلان، حضور دیگری در داستان ندارد.
حاج آقا صفاریان: روزنامه نگار مخالف کیانی و همفکر و همرزم سابق او. او مدیر روزنامه ای دولتی است و کیانی را به تهیه خوراک برای غربی ها و انحراف متهم می کند. نقش این شخصیت صرفا برای بیان یک مسئله سیاسی طراحی شده و بود و نبود او در روند کلی داستان هیچ تاثیری ندارد. این شخصیت بدون هیچ توضیحی، پس از حضور در یک پلان حذف می شود.
پریسا زندی: دختری جوان و خوش سیما که تازه از انگلیس بازگشته و در آنجا نمایندگی فروش محصولات رسولی را عهده دار بوده. او دختری با ظاهر امروزی است و رفتارهایی مطابق با الگوهای زنان غربی دارد.
– پریسا: به نظر من مذهب و ازدواج یه جورایی جلوی آدمو می گیره.
…
– ابراهیم: دروغ گفتم.
پریسا: خوبه، مرد باید دروغ بگه.
…
سوال پریسا از ابراهیم در هنگام خوردن شام:
– ابراهیم، چرا مرد خوبی مثل تو باید متاهل باشه؟
لایه دوم داستان فیلم، که از قضا ارتباط بیشتری هم با عنوان فیلم پیدا می کند، به رابطه پنهانی ابراهیم و پریسا می پردازد. در این رابطه که از همسر ابراهیم مخفی نگه داشته می شود، ابراهیم با خواندن صیغه محرمیت، رابطه جدیدی را با پریسا آغاز می کند. در اثر این رابطه، پریسا حامله شده و خبر وجود بچه، تمامی محاسبات ابراهیم را بر هم ریخته و موجبات آشفتگی او را فراهم می کند.
ابراهیم درصدد مجاب کردن پریسا برای سقط جنین بر می آید، اما پریسا با رد این درخواست او را تهدید به افشای این رابطه می کند. کش مکش میان این دو تا آنجا بالا می گیرد که پریسا برای تهدید، ماشین ابراهیم را به آتش می کشد و ابراهیم با چاقو او را تهدید به مرگ می کند.
سرانجام پس از کشمکش های فراوان، ابراهیم تصمیم به حل ماجرا به روش شخصی خود می گیرد و طی اقدامی برنامه ریزی شده، پریسا را با شلیک گلوله ای در سرش کشته و جسد او را آتش می زند.
با نمایش این حادثه، فیلم پایان می یابد و در ظاهر به مخاطب این فرصت داده می شود تا خود، پایان آن را حدس بزند.
داستان روایت شده در این لایه، داستانی تکراری و کلیشه ای است. فرد با نفوذی درگیر رابطه ای پنهانی می شود، رابطه او عمیق شده، ولی به دلیل مشکلات مجبور به ترک آن می شود. در این بین مسئله وجود بچه و بارداری زن، همه محاسبات او را بر هم می زند. و در آخر با کشتن زن و بچه، همه مشکلات حل می شود، درست شبیه آنچه که در فیلم Match Point دیده بودیم.
برای بررسی لایه سوم داستان، لازم است برخی مسایل را یکبار دیگر و اینبار با دقت و وسواس بیشتری مورد تحلیل قرار دهیم تا بتوانیم در انتها نتیجه گیری کلی از موضوع داشته باشیم:
در طول فیلم افراد مختلف (با رده ها کاری و موقعیت های اجتماعی مختلف) در مواجهه با شخصیت کیانی او را ابراهیم یا آقا ابراهیم خطاب می کنند. این درحالی است که طبق عرف، افراد در مواجهه با چنین فردی (دارای منسب و مقام) طبعا باید او را آقای کیانی، حاج آقا و … خطاب کنند. اما به غیر از چند مورد خاص (منشی روزنامه و گه گاه خود کیانی) باقی افراد او را با نام کوچک صدا می زنند.
اما همین ابراهیم بت شکن، در ادامه داستان تغییر رویه داده، با دین هم به مبارزه بر می خیزد و در اعتقادات مذهبی مردم هم شبهه ایجاد می کند. این موضوع در زمان دیدار ابراهیم و رزمنده تراشکار آشکار می شود. با توجه به این که روزنامه ابراهیم، روزنامه ای سیاسی است، می بینیم که او از تیتری ضد مذهبی در آن استفاده کرده است! به این دیالوگ توجه کنید:
– داوودی: شنیدم تو روزنامت نوشتی امام عسکری اصلا پسر نداشتن؟ (توجه داشته باشید که طبق داستان این تیتر با کمک پریسا، و در منزل او نوشته شده است.)
شاید در نگاه اول استفاده از این دیالوگ کمی بی ربط به نظر برسد، اما این دیالوگ دقیقا در راستای هدف لایه سوم داستان نگاشته شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
جالب اینجاست که در ادامه فیلم، همین ابراهیم بت شکن، به طرفدار و خریدار بت هم تبدیل می شود. او در بخشی از فیلم با ورود به گالری نقاشی دوست پریسا، به صورت نمادین اقدام به خرید مجسمه ای گرانبها می کند. در اینجا لازم است تا چند نکته را یادآور شوم.
برای درک بیشتر، به دیالوگ های این بخش توجه کنید:
گفتگوی تلفنی پریسا با ابراهیم:
– فردا عصر افتتاحیه گالری دوستمه، یه نمایشگاه از چندتا نقاش معروف. وقتی شنید با شما در ارتباطم از من خواهش کرد شما رو دعوت کنم حتما تشریف بیارید.
…
درون گالری نقاشی:
دوست پریسا خطاب به ابراهیم:
– به خدا اصلا دل تو دلم نیست ببینم شما نظرتون راجع به تابلوها چیه؟ فقط تو رو خدا نظر واقعیتونو بگیدا.
ابراهیم پس از دیدن یکی از تابلو ها:
– بسیار قشنگه، صادقانه و اصیل. لذت بردم. انصافا حال و هوای خوبی داره. البته من خیلی صاحب نظر نیستم، به عنوان یک علاقه مند به نقاشی عرض می کنم.
در ادامه داستان رابطه پنهانی ابراهیم با پریسا آغاز می شود. این رابطه ظاهرا شرعی است، زیرا ابراهیم صیغه محرمیت را میان خود و پریسا جاری کرده است. اما قانونی نیست، زیرا جایی ثبت نشده و شاهدی هم برای این مدعا وجود ندارد. پس باید از همه پنهان نگه داشته شود. این رابطه سرانجام به بارداری پریسا ختم می شود و ابراهیم را در شرایط پیش بینی نشده ای قرار می دهد.
درمورد این رابطه بحث های متعددی می توان انجام داد. اول اینکه ابراهیم به چه دلیل تن به چنین رابطه ای داده؟ آیا او در رابطه با همسرش دچار مشکل بوده و یا همسرش فاصله زیادی با یک زن ایده آل داشته است؟ برای پاسخ به این سوال نگاهی به دیالوگ های فیلم می اندازیم:
– ابراهیم: هنوزم بعد این همه سال از نگاه کردنت خسته نمی شم.
فروغ: پس چرا گاهی فکر می کنم برات تکراری و کسل کننده شدم؟
ابراهیم: اصلا اینجوری نیست. تو برای من همون دختر پر شر و شوری هستی که منو به دام انداختی.
فروغ: خیلی خب، پس چرا گاهی فکر می کنم از این که به دام من افتادی پشیمون شدی؟
ابراهیم: اگه زمان دوباره برگرده به عقب بازم به دامت می افتم.
فروغ: بازم که داری دروغ می گی.
ابراهیم: باور کن که دروغ نمی گم.
فروغ: می دونم.
دیالوگ های ابراهیم در مواجهه با پریسا:
– پریسا به ابراهیم: خوش به حال زنت.
ابراهیم: همچین مطمئن هم نباش.
پریسا: چرا، مگه با هم مشکل دارین؟
ابراهیم: نه.
پریسا: پس اینجا چیکار می کنی؟
ابراهیم: ای زبل، خوب بلدی آدمو گیر بندازی.
پریسا: نه جدی می پرسم. می خوام بدونم اگه تو با زنت خوبی و از زندگیت راضی ای، من این وسط چیکاره ام؟
ابراهیم: گفتم که مشکلی ندارم. همه چی در ظاهر خوبه ولی خب شور و هیجانی وجود نداره. همش فکر می کنم، یعنی که چی؟ همه چی قراردادی و روزمره است.
پریسا: پس منو برای تنوع می خوای؟
ابراهیم: بچه شدی پریسا، این چه حرفیه می زنی؟
پریسا: نه، واقعا می خوام بدونم من کجای زندگیتنم؟ این برام مهمه. چون تو برام مهمی.
ابراهیم: ببین تو خوبی، گرمی، با محبتی، درجه یکی، خوش سلیقه ای، خوش لباسی، رفیقی..
پریسا: اوه…
ابراهیم: الله اکبر از دست تو. این روزا همش فکر می کنم اگر زمان به عقب بر می گشت من تو رو می دیدم حتما با تو ازدواج می کردم. از تمام این روزا دارم لذت می برم. باور کن. ولی خب، شرمنده ام واقعیت یه چیز دیگه است.
ابراهیم هنگام ترک منزل پریسا:
– پریسا: پس آخرش اینجاست؟
ابراهیم: نه، نگرفتی؟ من عاشقتم، قربونت برم. دوست دارم، اگر واقعا متاهل نبودم تو اولین گزینه من بودی.
دعوای پریسا و ابراهیم در پارک، پس از شنیدن خبر حامله بودن پریسا:
– پریسا: اگه زنت برات مهم بود برای چی اومدی سراغ من؟
ابراهیم: اِ، من اومدم سراغ تو؟ یا تو اومدی سراغ من؟
پریسا: می تونستی پا ندی. کسی مجبورت نکرده بود.
بر اساس این دیالوگ ها می توان اینطور نتیجه گیری کرد که ابراهیم و همسرش رابطه خوبی با یکدیگر داشته اند و همسر ابراهیم، خصوصیات یک زن کامل و ایده آل را دارا بوده است. پس انگیزه برقراری ارتباط با پریسا برای ابراهیم فقط جنبه تنوع طلبی و لذت داشته است. این درحالی است که ابراهیم از روابط آزاد پریسا با خبر بوده و حتی در جایی او را به داشتن روابط زیاد و خیانت محکوم می کند:
دعوای پریسا و ابراهیم در پارک، پس از شنیدن خبر حامله بودن پریسا:
– پریسا: من حامله ام. اینم جواب آزمایش. دیروز گرفتم.
ابراهیم: آخه چطور ممکنه. ما که…
پریسا: شده دیگه.
ابراهیم: یعنی چی که شده دیگه؟ می فهمی چی داری می گی؟
پریسا: چی می گم؟ می گم شده دیگه.
ابراهیم: از کجا معلوم مربوط به من باشه؟
مسئله بعدی درمورد فرزند ابراهیم و پریسا است. ابراهیم به هیچ وجه حاضر نمی شود این فرزند را قبول کند، حتی حاضر به تهیه شناسنامه برای او هم نمی شود. ابراهیم مدام پریسا را به سقط جنین تشویق می کند. اما پس از مخالفت پریسا با این موضوع، تصمیم به فرار از او می گیرد. این عمل ابراهیم باعث عکس العمل پریسا و شروع تهدیدهای او مبنی بر آشکار سازی رابطه شان می شود.
پس از این تهدید ابراهیم وارد خانه پریسا شده و با قرار دادن چاقویی زیر گلوی او، او را به مرگ تهدید می کند:
– ببین، من تکلیف بدونم یکی رو بکشم، می کشم.
تاکید به تکلیف و کشتن و چاقو، کدهایی است که باز هم ذهن مخاطب را برای درک لایه سوم داستان آماده می کند.
پریسا در پاسخ به این تهدید ماشین ابراهیم را آتش می زند و ابراهیم در خلال این ماجرا با آتش مورد آزمایش قرار می گیرد. (آتش و ابرهیم هم در این داستان پیوندی عجیب با یکدیگر دارند)
از اینجا به بعد است که ابراهیم خطر تهدید های پریسا را جدی گرفته و درصدد حل مشکل بر می آید. او به ظاهر با پریسا توافق می کند و تصمیم می گیرد رابطه خود را قانونی نماید.
دیالوگ های ابراهیم و پریسا درون ماشین:
– ابراهیم: تو فکر کردی که من کی هستم. منم آدمم، احساس دارم.
پریسا: خدایا شکرت.
او به سراغ پریسا می رود و مدت طولانی ای را در شهر با یکدیگر به گردش می پردازند. سپس شب هنگام، زمانی که به نظر می رسید همه مشکلات به خوبی درحال حل شدن است، در پاسخ به درخواست آب پریسا، ابراهیم گلوله ای در سر پریسا شلیک کرده و او را می کشد. سپس جسد او را به آتش کشیده و بدین ترتیب ماجرا را حل و فصل می کند.
در اینجا هم توجه به چند نکته ضروری است. سرگردانی ابراهیم و پریسا به مدت طولانی در خیابان و دیگری تشنه شدن پریسا. این ها هم بخش دیگری از کدهای پنهان مربوط به لایه سوم داستان به شمار می آیند.
پریسا: چرا اینقدر می چرخونیم. کجا قراره منو ببری؟
…
پریسا: وای چقدر تشنمه. نگه دار یه جا آب بگیر. فکر کنم مال اینه که خیلی حرف زدم. می دونی تو تنها مردی هستی که من اصلا ازش نمی ترسم و اینجور شیفتشم. ابراهیم، ترجیح می دم بمیرم تا اینکه یه عمر تو تنهایی و ترس زندگی کنم.
– پریسا: پشیمون نیستی؟
ابراهیم: پشیمون برای چی؟ مقصر خودش بود.
پریسا: الان راحتی؟ احساس گناه نمی کنی؟
ابراهیم: آدما وقتش که برسه با احساس گناهشون کنار میان. گناه بزرگتر وقتی بود که اجازه می دادم آبرو و اعتبار و زندگی منو تباه کنی.
پریسا: بچمون چی؟ اون که گناهی نداشت؟ اونم کشتی.
ابراهیم: آره بچمون بی گناه بود. ولی اون قربانی هدف بزرگتری شد. (به کلمات قربانی و هدف بزرگتر توجه کنید. این هدف بزرگ در سوالی که تراشکار راجع به تیتر روزنامه از ابراهیم می پرسد، مشخص می شود)
پریسا: تو تقاص کاراتو پس می دی.
ابراهیم: اشتباه می کنی. این دنیا کثافت تر از چیزیه که فکر می کنی. من نمی ترسم. برای این که به عدالت اعتقادی ندارم.
حال بیایید دانسته های خود را کنار هم گذاشته و آن را با ماجرای مد نظر کارگردان در لایه سوم داستان مطابقت دهیم:
ابراهیم (بت شکن)، پس از سال ها از رفتار و عقاید خود پشیمان شده و حالا علیه عقاید و مواضع قبلی خودش مبارزه می کند. علت این موضوع هم کنار گذاشتن او از دایره قدرت معرفی می شود. در همین بین او با زن جوانی آشنا می شود و رابطه به ظاهر شرعی را با او آغاز می کند.