نودیها: در زمانهایی که هنوز به مغازهها سوپرمارکت نمیگفتند بیشترین چیزهایی که در ویترینهایشان میشد پیدا کرد نوشابههای شیشهای ۳۰ تومانی بود و دوغهای شیشهای ۱۰ تومانی و البته یخمک ها و نوشمک هایی که بچگیهایمان با همانها میگذشت. بعدها که کمی بزرگتر شدیم با پدیدههایی به نام نوشابه خانواده و دوغ خانواده آشنا شدیم. حالا در این چند سال تنوع محصولات آنقدر زیاد شده که از محدوده شمارش خارجشده؛ ویترینهای شیشهای پر شده از چیزهای متنوع و رنگارنگ و بمبهای انرژیزایی که حتی اگر قصد خرید هم نداشته باشی، ناخودآگاه تو را به سمت خودش میکشد و منفجرت میکند!
انسان اساساً موجودی تنوعطلب است؛ به این معنا که هیچگاه از وضع موجود و داشتههای خود راضی نیست و در تلاش است از طریق آزمودن امکانات و شرایط و موقعیتهای جدید حس تنوعطلبی خود را ارضا کند. با یک نگاه جامعهشناسانه میتوان تنوعطلبی را یکی از عوامل مهم تغییر فرهنگ در یک اجتماع به حساب آورد؛ چه اینکه این انسانها هستند که به سراغ تغییر شرایط موجود میروند و از پدیدههای جدید استقبال میکنند؛ این امر حالت دومی هم دارد و آن اینکه ایجاد پدیدهها به صورت هدایتشده و تحت کنترل انجام گیرد که البته در این حالت نیز انتخاب مردم و استقبالشان نقش مهمی در رواج آن پدیدهها دارد.
بعد از شکست انقلاب صنعتی در اروپا مفهوم برنامهریزی اجتماعی بیشتر مورد توجه جامعه شناسان قرار گرفت تا اساساً فرآیند دگرگونی اجتماعی زیر ذرهبین تحلیل آورده شود و از این طریق با بررسی روند تغییرات شکل گرفته در گذشته، تغییرات دلخواه در بازه زمانی مقتضی یک جامعه ایجاد شود. تا پیش از شکست انقلاب صنعتی مفهوم برنامهریزی اجتماعی بیشتر در اقتصاد و برنامهریزی اقتصادی خلاصه میشد اما بعد از شکست این انقلاب، جامعه شناسان با مطرح کردن مسالهای به نام «نیروری کار» پی بردند که برنامهریزی اجتماعی پیوند تنگاتنگی با فرهنگ دارد؛ از این رو برنامهریزی اجتماعی را با فرهنگ تلفیق کردند؛ به عبارت دیگر فرهنگ را با نیازمندیهای جامعه تطبیق دادند.
با این مقدمه میتوان گفت که در جامعه قبل از انقلاب ایران که دامنه انتخابهای درست و غلط برای افراد بیشتر فراهم بود، به نوعی برای تنوعطلبی درست و نادرست افراد نیز پاسخهای مقتضی وجود داشت؛ اما بعد از رقم خوردن انقلابی که آرمانش زندگی متعالی برای انسانها بود، با برچیده شدن برخی انتخابها دامنه انتخابهای افراد محدود شد و البته ماهیت این محدودیت را نمیتوان امری نامطلوب به حساب آورد. رفته رفته با گذشت چند سال از شکلگیری انقلاب اسلامی نسلهای جدیدتری به دنیا آمدند و بهتدریج با افزایش جمعیت در آن مطقع زمانی، تنوعطلبیها هم در نوع خود متنوع شدند و رو به افزایش گذاشتند. با این حال مهمترین معضلی که جامعه در آن سالها از آن رنج میبرد، نبود یک نگاه کارشناسانه فرهنگی درست به جامعه بود؛ دولت سازندگی در آن زمان تجربه شکستخورده انقلاب صنعتی را دوباره به کار گرفت و به جامعه و مسائل آن تنها با عینک اقتصاد نگریست. این نگاه یک جانبه نه تنها برنامهای برای کنترل فرهنگ نداشت بلکه سبب شد تا هیولای اقتصاد، فرهنگ را هم ببلعد و در دل خود هضم کند.
برای مثال تا قبل از اولین روزهایی که چیزی به نام دلستر بهطور رسمی ویترینهای سوپرمارکتها را پر کند، تنها نوشیدنیهای رایج در فروشگاهها در نوشابه و دوغ و یکی دو نوع آبمیوه محدود میشد از سویی در آن روزها در فروشگاهها خبری از نوشیدنیهای متنوع گیاهی و محلی سالم و بستهبندیشده نبود و از سوی دیگر تغییرات نسلی سبب شده بود تا جامعه برای ارضای تنوعطلبی جدید خود نیاز به پدیدههای مصرفی جدیدتری داشته باشد.
شاید باورش سخت باشد و البته تصورش هم مضحک؛ اما سالهایی را در این مملکت داشتهایم که تمام فلسفه وجودی ممیزی وزارت ارشاد در جای گذاری واژه «نوشابه» به جای واژههای کذایی مستکننده تعریف شده بود و تمام تدابیر فرهنگی ما در همین کار خلاصه میشد؛ و بازهم شاید بتوان گفت دقیقاً از همان سالها بود که فکر کردیم اگر نوشابهها را در بطری شامپاین بریزیم و دربش را هم با یک قطعه کاغذ آلومینیومی طلایی بپوشانیم دروازههای پیشرفت را به روی این مملکت گشودهایم. و درست در همان سالها بود که پیکان را به گورستان تاریخ فرستادیم و محتوایش را در قالبهای آهنی دیگری با نام پژو ریختیم و بعد خیال کردیم که دیگر قلمروی توسعه را فتح کردهایم و با کشورهای مثلاً پیشرفته اروپایی برابری میکنیم!
نسلی که چند سال بعد از انقلاب به دنیا آمد، سالهای قبل از انقلاب را ندیده بود، اما روایتهای درست و غلطی از آن به گوشش خورده بود و چون یک مدل منطقی در قلمروی برنامهریزی اجتماعی برای فرهنگ پیشبینینشده بود، فرهنگ مهاجم غرب با آتش زیرخاکستر فرهنگ باقی مانده از سالهای قبل از انقلاب دست به دست هم دادند و با عینک اقتصادی مسئولان امر، این نیاز فرهنگی را به سمت مصرفگرایی سوق دادند و از آنجا که اعتقادی به طراحی یک مدل فرهنگی بومی وجود نداشت، پدیدههایی با فرم تقلیدی از غرب و با محتوای البته نه چندان بومی به این تنوعطلبی پاسخ دادند.
بهطور طبیعی در هر موضوع اجتماعی از جمله فرهنگ، هم نهادهای حکومتی نقش دارند و هم خود افراد اجتماع. علاوه بر مهندسی فرهنگی که جنبه پیشگیرانه دارد، به نظرمی رسد که افراد نیز در فقدان بیهویتی ناشی از عدم طراحی فرهنگی، خود به دنبال مدلهای مناسب رفتاری هستند و ناگزیر چون طیف عام اجتماع نگاه علمی ندارد، از روی احساس دست به انتخابهایی میزنند. امروزه دیگر در کافیشاپها هم خیلی راحت میتوان لوکیشن کافههای آمریکاییها و اروپاییها را دید؛ دکوری که البته قبل از آن که به ما یاد بدهند، خود از آنها یاد گرفتهایم تا حفره حقارت فرهنگی ناشی از بیهویتی خویش را پر کنیم. کافیشاپهایی که برای فرار از پلمپ شدن در بطریهای شامپاینِ فرانسوی آب طالبی سِرو میکنند، جزو حقیقتهای فرهنگی این مملکتاند و آدمهایی که با در دست گرفتن این بطریهای خاص در خیابان –حتی اگر داخل آنها آب آشامیدنی باشد- به آرامش روحی میرسند، نیاز به تحلیل جامعهشناسی دارند. حقیقت آن است که قبل از آنکه ذائقه غذایی ما تغییر کند، این ذائقه فرهنگی ماست که تغییر کرده است و بی آنکه بخواهیم وارد دعوای همیشگی بین فرم و محتوا شویم، باید گفت که بیشتر از اینکه درگیر «محتوا» باشیم، خود را در «فرم» ها زندانی کردهایم.
«بیهویتی» مساله امروز ماست؛ مساله ای که جامعه امروز ما از آن رنج میبرد، عدم وجود تعاریف دقیق و درست از واژههایی مانند خوبی و بدی و درست و غلط و بالاتر از آن عدم وجود اعتماد به تعریفهای موجود است. کسی دقیقاً نمیداند که چه زمانی قرار است به این درک برسیم که یک پدیده، فرهنگ خودش را به همراه خودش میآورد، اما شاید زمان آن رسیده است که جامعه شناسان ما از پشت میزهایشان بلند شوند و بهاندازه یک دهم از اهمیتی که به چاپ مقالاتشان در ژورنالها و کسب امتیازات هیأت علمی اختصاص میدهند، برای جامعه وقت بگذارند و دامنه تأثیر وجود خود را به جامعه هم بکشانند.