نودیها : مصطفی امیری: موضوع این مقاله، بردن رأس مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) به شام و مسلمان شدن آن راهب دیرنشین مسیحی به سبب رؤیت کرامتهایی است که از آن سر نورانی می بیند. این ماجرا و داستان اسلام آوردن راهب مسیحیان، در منابع متعددی از کتب شیعه و اهل سنت، ذکر شده است از جمله: در کتاب تذکرۀ الخواص ابن جوزی (ابن جوزی، تذکرۀ الخواص، ص ۲۶۳)، از منابع اهل سنت و نیز در کتاب المناقب ابن شهرآشوب (ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص ۶۰)، و کتاب الخرائج و الجرائح قطب راوندی (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۵۷۹-۵۸۰) از منابع شیعه، ذکر شده است.
وقتی رأس مبارک حضرت سیدالشهدا را لشکر ابن زیاد ملعون به سرکردگی خولی أصبَح پیشاپیش برای یزید می بردند، شب را در کنار دیر راهب در حوالی شهر حلب منزل کرده به شرب خمر مشغول گشتند. در آنجا در سه نوبت دستی از غیب بیرون شده بر دیوار بیرونی دیر و عبادتگاه، ابیاتی در لعن و عذاب قاتلان امام می نوشت. لشکریان از این ابیات خوف کرده و عیش و طرب رها می نمایند. نیمه شب راهب در دیر خود صدای تسبیح و تقدیس خدا می شنود و سر از دریچه بیرون برده میبیند از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نوری عظیم به جانب آسمان ساطع می شود و اینک اصل ماجرا و جزئیات آن به نقل از کتابهای شیعه و اهل سنت.
روایت لشکریان ابن زیاد از حوادث عبادتگاه مسیحیان
چون لشکر ابن زیاد در کنار دیر و عبادتگاه راهب مسیحی، منزل کرد، سر حضرت امام حسین را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۵۷۹-۵۸۰) ، آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند. پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره غذا را گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، که ناگهان با حوادث عجیبی، روبر میشوند. رواندی، از محدثین شیعه، داستان و ماجرا را از زبان یکی از لشکریان ابن زیاد را چنین گزارش میدهد:
أَنَا أَحَدُ مَنْ کَانَ فِی الْعَسْکَرِ الْمَشْئُومِ عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَلَیْهِ اللَّعْنَهُ حِینَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ کُنْتُ أَحَدَ الْأَرْبَعِینَ الَّذِینَ حَمَلُوا الرَّأْسَ إِلَى یَزِیدَ مِنَ الْکُوفَهِ فَلَمَّا حَمَلْنَاهُ عَلَى طَرِیقِ الشَّامِ نَزَلْنَا عَلَى دَیْرٍ لِلنَّصَارَى وَ کَانَ الرَّأْسُ مَعَنَا مَرْکُوزاً عَلَى رُمْحٍ وَ مَعَهُ الْأَحْرَاسُ فَوَضَعْنَا الطَّعَامَ وَ جَلَسْنَا لِنَأْکُلَ فَإِذَا بِکَفٍّ فِی حَائِطِ الدَّیْرِ تَکْتُبُ:
أَ تَرْجُو أُمَّهً قَتَلَتْ حُسَیْناً/ شَفَاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ
قَالَ فَجَزِعْنَا مِنْ ذَلِکَ جَزَعاً شَدِیداً وَ أَهْوَى بَعْضُنَا إِلَى الْکَفِّ لِیَأْخُذَهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادَ أَصْحَابِی إِلَى الطَّعَامِ فَإِذَا الْکَفُّ قَدْ عَادَتْ تَکْتُبُ مِثْلَ الْأَوَّلِ:
فَلَا وَ اللَّهِ لَیْسَ لَهُمْ شَفِیعٌ/ وَ هُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِی الْعَذَاب
فَقَامَ أَصْحَابُنَا إِلَیْهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادُوا إِلَى الطَّعَامِ فَعَادَتْ تَکْتُبُ:
وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ بِحُکْمِ جَوْرٍ/ وَ خَالَفَ حُکْمُهُمْ حُکْمَ الْکِتَابِ
فَامْتَنَعْتُ عَنِ الطَّعَامِ وَ مَا هَنَّأَنِی أَکْلُهُ ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَیْنَا رَاهِبٌ مِنَ الدَّیْرِ فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً مِنْ فَوْقِ الرَّأْس.
الخرائج و الجرائح: ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت: آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟ به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند. باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: (چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود. چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب، صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود.
وصف حال کاروان اسرای اهل بیت پیامبر
و اما حال اسیران کاروان اهل بیت چگونه است؟ ابن جوزی، در کتاب تذکرۀ الخواص، وصف حال زنان، کودکان و کاروان فرزند پیامبر، را چنین، گزارش می دهد:
لَمّا أنفَذَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ مَعَ الاسارى مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ، مِنهُم نِساءٌ وصِبیانٌ وصَبِیّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله، عَلى أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقینَ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ، وکُلَّما نَزَلوا مَنزِلًا أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ، فَوَضَعوهُ عَلى رُمحٍ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّیلِ إلى وَقتِ الرَّحیلِ، ثُمَّ یُعیدوهُ إلَى الصُّندوقِ ویَرحَلوا. فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ،
تذکره الخواص: ابن زیاد، سر حسین علیه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پیامبر صلى الله علیه و آله- که سخت در بندشان کرده بود-، سوار بر شترِ بىجهاز و سر و رو باز، به اسارت فرستاد. سر حسین علیه السلام را نیز همراهشان به سوى یزید بن معاویه، روانه کرد و هر گاه در منزلى فرود مىآمدند، سر را از صندوق مخصوص آن بیرون مىآوردند و آن را بر سرِ نیزه مىکردند و همه شب تا هنگام حرکت، از آن، محافظت مىکردند و سپس آن را به صندوق، باز مىگرداندند و حرکت مىکردند.
آغاز هدایت راهب مسیحی
همانطور که ذکر شد، سر مبارک امام حسین، به همراه کاروان اسراء، منزلگاه های مختلفی را طی می کند تا اینکه سرانجام به عبادتگاه و دیر راهب مسیحی وارد میشوند. آغاز هدایت و اعجاز دیگری از سر مبارک امام حسین، فرا می رسد. راهب، کنجکاو میشود.
وفی ذلِکَ المَنزِلِ دَیرٌ فیهِ راهِبٌ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلى عادَتِهِم، ووَضَعوهُ عَلَى الرُّمحِ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلى عادَتِهِ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَى الدَّیر.
تذکره الخواص: آنان، در یکى از منزلها که دِیْر راهبى در آن بود، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود، بیرون آوردند و آن را بر سرِ نیزه کردند و نگهبانان، مطابق شیوه خود، از آن نگهبانى کردند و نیزه را به دِیر، تکیه دادند.
راهب مسیحی: اگر حضرت مسیح فرزندى داشت او را بر چشمانمان جاى مىدادیم
در نیمه های شب، حادثهای شگرف و عجیب، توجه راهب را به سمت سپاه ابن زیاد و یزید جلب میکند. آن حادثه چیست؟ منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، چنین مینویسند:
فَلَمّا کانَ فی نِصفِ اللَّیلِ رَأَى الرّاهِبُ نوراً مِن مَکانِ الرَّأسِ إلى عَنانِ السَّماءِ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ، وقالَ: مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ أصحابُ ابنِ زِیادٍ. قالَ: وهذا رَأسُ مَن؟ قالوا: رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، ابنِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله. قالَ: نَبِیُّکُم؟ قالوا: نَعَم. قالَ: بِئسَ القَومُ أنتُم، لَو کانَ لِلمَسیحِ وَلَدٌ لَأَسکَنّاهُ أحداقَنا.
تذکره الخواص: نیمه شب، راهب، نورى از جایگاهِ سر مبارک امام حسین، تا دوردستِ آسمان دید. از بالاى دِیر به آن قوم، رو کرد و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما یاران ابن زیاد هستیم. راهب گفت: این سرِ کیست؟ گفتند: سرِ حسین بن على بن ابى طالب پسر فاطمه، دختر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله. راهب مسیحی، گفت: پیامبرتان؟! گفتند: آرى. راهب گفت: قوم بدى هستید! اگر مسیح علیه السلام، فرزندى داشت، او را بر بالاى چشمانمان جاى مىدادیم.
پیشنهاد راهب مسیحی به لشکر ابن زیاد
ناگهان، سپاهیان این زیاد با پیشنهاد وسوسه انگیز راهب مسیحی مواجه می شوند. بی درنگ، پیشنهاد را می پذیرند.
ثُمَّ قالَ: هَل لَکُم فی شَیءٍ؟ قالوا: وما هُوَ؟ قالَ: عِندی عَشَرَهُ آلافِ دینارٍ تَأخُذونَها، وتُعطونِّی الرَّأسَ یَکونُ عِندی تَمامَ اللَّیلَهِ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ، قالوا: وما یَضُرُّنا، فَناوَلوهُ الرَّأسَ، وناوَلَهُمُ الدَّنانیرَ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ، فَغَسَلَهُ وطَیَّبَهُ، وتَرَکَهُ عَلى فَخِذِهِ، وقَعَدَ یَبکی اللَّیلَ کُلَّه.
تذکره الخواص: سپس گفت: آیا موافقید کارى کنیم؟ گفتند: چه کارى؟ گفت: ده هزار دینار، نزد من است. آن را مىگیرید و در عوض امشب، سر را به من مىدهید و آن را هنگام حرکت، از من پس مىگیرید. گفتند: براى ما زیانى ندارد. سر را به او دادند. و دینارها را داد و سر را گرفت و آن را شست و خوشبو کرد و روبروی خود قرار داد و همه شب را به گریه نشست.
گفتگوی راهب مسیحی و سر مبارک امام حسین
آنگاه، راهب ازحضرت مسیح، عاجزانه می خواهد، سر مبارک امام حسین، که نورانیت را به سمت آسمان و با حالتی معجزه گونه، ساطع می کند، با راهب، سخن بگوید. سر مبارک امام، به امر الهی، با راهب به سخن می آید.
وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعی. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أیَّ شَیءٍ تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، وأنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضى، وأنَا ابنُ فاطِمَهَ الزَّهراءِ، وأنَا المَقتولُ بِکَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکَتَ.
تذکره الخواص: راهب، سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من، سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب! چه مىخواهى؟». گفت: تو کیستى؟ گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من، مظلوم و تشنهکامم» و ساکت شد.
درخواست راهب مسیحی از امام حسین
صبحگاه، فرا می رسد و لحظه جدایی راهب و سر مبارک امام حسین، فرا می رسد. لحظات سخت و جانکاهی است. راهب خطاب به امام، عرض می کند: بنده جز اختیار دار خود نیستم. از شما تقاضا دارم مرا در قیامت، شفاعت کنید. سر مبارک امام، راهب را به دین مبین اسلام، دعوت می نماید.
فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ: یا رَأسُ، لا أملِکُ إلّانَفسی … فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ حَتّى تَقولَ: أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَهِ. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلى دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَهَ.
المناقب: و صبحگاه گفت: اى سر! من اختیاردار جز خود نیستم … راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمىدارم تا بگویى: «من، شفیع تو در روز قیامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: «به دین جدّم محمّد، درآى». راهب گفت: گواهى مىدهم که خدایى جز خداوند نیست و گواهى مىدهم که محمّد، پیامبر خداست. آن گاه سر مبارک حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند.
پذیرش اسلام توسط راهب مسیحی
پایان خوش و عاقبت بخیری راهب مسیحی بعد از شنیدن انفاس قدسی سر مبارک امام حسین و گفتگوی معجزه گونه امام با راهب، سرانجام به پذیرش دعوت اسلام و خدمت اهل بیت عصمت و طهارت، منجر میشود.
ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّیرِ وما فیهِ، وصارَ یَخدِمُ أهلَ البَیت.
تذکره الخواص: آن گاه راهب، از دِیر (عبادتگاه) و راه و عقیدهاى که در آن بود، خارج میشود و خادم اهل بیت علیهم السلام گردید.
و اینچنین، اعجازی دیگر از خاندان اهل بیت، بر صفحه تاریخ، ثبت شد. امتداد عاشورا و کرامات امام حسین، همچنان ادامه دارد. چنانکه، پیامبر اسلام، فرمودند:
إنَّ الحُسَین مِصباحُ هُدىً وسَفینَهُ نَجاه. (راوندی، الخرائج والجرائح، ج ۳، ص ۱۱۶۶)
کلیپ راز و نیاز با سر مطهر امام حسین
http://film.tebyan.net/film/۷۹۳۴۶
http://film.tebyan.net/film/۷۹۳۳۶
—————————————–
منابع:
راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۵۷۹-۵۸۰
ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص ۶۰.
ابن جوزی، تذکرۀ الخواص، ص ۲۶۳
ابن حبّان، الثقات، ج ۲، ص ۳۱۲
—————————————–
*دانش آموخته حوزه علمیه قم
منبع: رجا نیوز به نقل از حوزه نیوز