نقد فا : در خونگاه؛یک توهین تمام عیار!
محمدجوادکتابی
درخونگاه قبل از اینکه یک فیلم باشد یک سبک نگرش و یک نگاه کلی نسبت به جامعه است. جامعهای که سیاهی از سر و رویش میبارد و در آن به هیچ کس و هیچ چیز نمیشود اعتماد کرد. در ابتدای فیلم دیالوگی از زبان کارکتر اصلی فیلم بیان میشود با این مضمون که فقط همخون آدم قابل اعتماد است. جملهای که در پایان تغییر میکند و شخص قابل اعتماد کسی نیست جز یک روسپی!
سیاوش اسعدی در فیلم تازهاش به هیچ چیز رحم نمیکند؛ نه به خانواده نه به جامعه نه به رفاقت و نه به جنگ. اسعدی با عینکی سیاه همهی جامعه را سیاه میبیند و این تازه شروع ایدهی درخونگاه است. فیلم از لحاظ محتوایی یک توهین عجیب و غریب نسبت به مردم و جامعه است. خانوادهای که نمود واقعی انسان گرگ انساناند و ازقضا پایین شهری نیز هستند. از دید فیلم همه بد شدهاند و سیاه! و به هیچکس هم نمیشود اعتماد کرد.
فیلم جدید اسعدی داستانیست در ابتدای سال ۷۰ که ماجرای برگشت رضا از ژاپن را روایت میکند. تقریبا تا انتهای فیلم موضوع فیلم و گره آن مشخص نیست. ابتدا مخاطب درگیر خواهر رضا و ماجرای حاملگی او میشود؛ مدتی از فیلم میگذرد و داستان به آشنایی رضا با یک روسپی تغییر جهت میدهد. فیلم به اواسط خود میرسد و بازهم معلوم نیست که ماجرا از چه قرار است. اینجاست که یکی از وقیحانهترین لحظات فیلم اتفاق میافتد. رضا به دیدن دوست خود در آسایشگاهی میرود که دیوانهها را نگه میدارند. اینکه هیچ منطقی پشت سکانس نیست و هیچ زمینهای هم برای آن مهیا نشده است بماند. دوست رضا یک بیمار جنسی است که از رضا میخواهد برای او زن بیاورد تا او ببیند و لذت ببرد. جالب است که اسعدی در تیتراژ فیلم خود را به کیمیایی تقدیم میکند. این تقدیم در فیلم نیز نمود دارد. بیان بعضا دیالوگهای قصار از دهان شخصیت لات فیلم و همچنین ایجاد همین سکانس رفاقت در آسایشگاه روانی قرار است ادای دینی به سینمای کیمیایی باشد اما یک توهین تمام عیار شده است. رضا برای رفیق خود روسپی جور میکند و در سکانسی شاهد فضای اروتیک زنندهای در فیلم هستیم.
فیلم همانطور که گفته شد از لحاظ محتوا یک توهین به تمام معناست. البته باید گفت از لحاظ تکنیک هم فیلم عجیب و غریب است. دوربین فیلم کاملا یک جزیرهی جدا افتادهایست که انگار اصلا کارگردان نظری درباره آن نداشته است. این را از حرکات عجیب و نماهای کاملا بیمعنای فیلم میتوان فهمید. کارگردان نه تنها در فیلمبرداری که اصولا در فضاسازی نیز شکست خورده است. اگر ابتدای فیلم عبارت تهران ۱۳۷۰ نوشته نمیشد فهم این مسئله که فیلم در چه زمانی و در چه مکانی در حال روایت است ممکن نبود؛ چرا که اصولا فضاسازی خاصی در اثر دیده نمیشود. به هرحال سیاوش اسعدی جامعه را چرک و سیاه و زننده به تصویر کشیده است. آنهم با ذوقی کور و تکنیکی ابتر!
«فاسق»، «فاسق دار» «هرزه»، «فاحشه» و…
داوود مرادیان
اینها دایره لغات کلمات رکیک نیست، محتوای عینی پنج فیلم از شش فیلم روز اول جشنواره فیلم فجر « انقلاب اسلامی » است.
فیلمها یا در ستایش روابط آزاد است با چاشنی حمله به مذهب. یا در بررسی روابط آزاد و محاسن و معایب آن است با چاشنی حمله به مذهب. یا اخلاق را در مقابل مذهب قرار می دهد با سوژه ارتباطات عنان گسسته و البته باید در نظر داشت همه اینها هم در چهل سالگی انقلاب اسلامی اتفاق میافتد.
در میان این شش فیلم دو فیلم تفاوت جدی با بقیه دارد. اول «بنفشه آفریقایی» است به کارگردانی «یک زن» مونا زندی حقیقی و دومی درخونگاه.
درباره بنفشه افریقایی، بر روی جنسیت کارگردان از اینجهت تاکید میشود که فیلم در ستایش دلدادگی همزمان زنی به دو مرد است. درباره زنی که گویا از همسر اولش به عشق رفیق همسرش جدا شده. فیلمی که حال و هوای «نوبت عاشقی» مخملباف را زنده میکند. با بازی «فاطمه معتمدآریا».
اما «درخونگاه» حکایت دیگری دارد.
درخونگاه تلاش مضحکی است از یک کارگردان بی سواد برای «مسعود بخشی» شدن.
گاهی است که کسی قصهای دارد برای گفتن و بدون ادعا دهان باز میکند و میگوید. گاهی اما کسی است که قصه ای دارد، آنرا «ادعا» میکند که میخواهد در فرم و طرح و شکل خاصی بگوید. اینجا ادعای سواد مطرح میشود. مخاطب و منتقد هم از زاویهای که مدعی عنوان کرده ناچار خواهد شد به محصول نگاه کند. اینجاست که بی سوادی قلنبه میشود و بیرون میزند و لبخند مضحکی را روی لب مخاطب مینشاند. درخونگاه کلکسیون همین چیزهاست. لنزهای سریع و دهان گشاد، بی دلیل و بی ارزش در خدمت روایت. طراحی صحنه فرمالیستی اما بدون هیچ منطق، ضرورت و کمکی به داستان. نورپردازی شناور بین اکسپرسیو و ملودرام و… که نه دلیل تاشهای نصفه و نیمه روی صورتها معلوم است نه سیلوئتهای کشندهی مکرر. مشتی تک فریم. تک عکس. بی هیچ عقبهای و آیندهای. اما مسخره بازی آنجا بیشتر گُر میگیرد که کارگردان بیسواد داعیه جامعه شناسیاش هم میگیرد و هنوز دریچههای قبلی را نبسته ما را وارد تحلیلهای آب دوغ خیاری جدیدترش میکند. مثلاً شعار اول فیلم این است: به هیچکس اعتماد نکن جز همخون. به هیچ وجه به هموطن اعتماد نکن. هموطن از غریبه بدتر است. سپس تمام فیلم در رد هموطن و همخون است. طبیعتاً مخاطب منتظر جایگزینی است که جناب منورالفکر پیشنهاد بدهد. ایشان هم پیشنهاد می دهد: «فاحشه ها» !
البته این تنها نکته مشترک همه جریان روشنفکری ایرانی است. «فواحش» و خانههایشان تنها نقاط امن این جریان است. از خانهای روی آب فرمان آرا که رضا کیانیان در پاسخ به هدیه تهرانی میگوید: «بله اینها از تو بهترند!» تا همین فیلم «سیاوش اسعدی».
فواحش چون امین «راز» هستند و هرکاری با آنها بشود راز را فاش نمیکنند و در سیمای بزک کرده روشنفکر ایرانی خدشه وارد نمیکنند، بهترین محبوب این طایفه دیکتاتورند.
حال فرض کنید، یکی آنهم بی سواد از میانه این دیکتاتورها بخواهد به دهه شصت و انقلاب هم متلک بگوید. چقدر مضحک است؟
درخونگاه همین قدر احمقانه است. حتی توهین هایش به ملت ایران.
رجانیوز