جادوی مردسالاری، مسیحیت است که مذهب خدای مؤنث را با گنجاندن برخی عناصر آن در اسطورههای جدیدی که از هر نوع قدرت مؤنث تهی شده مسئله کرده است. برای نمونه، اقانیم ثلاثه، صلیب و تولد عیسی از یک باکره عناصری بودند که از خدای مؤنث گرفته شدند.
مسئله «مرد» یکی از مسائل مهمی است که در مباحث فمینیسم برجسته شده است و در واژههایی مانند: مردسالاری، پدرسالاری، مردمحوری، نظام سلطه مردانه و… ظهور پیدا میکند.
در مسئله «مرد» دیدگاههای متفاوتی در میان فمینیستها وجود دارد؛ بعضی از فمینیستها، مردان را دشمن سازشناپذیر زنان میدانند و در پیش گرفتن راهی جداگانه و خودمختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز میکنند. از این نقطهنظر، مردان در زندگی زنان به کلی زائدند و هیچ گونه سازشی بین زنان و مردان وجود نخواهد داشت.
در این نگاه رادیکال فمینیستها به مرد، نظام مردسالاری و پدرسالاری چیزی دانسته میشود «بیزمان». از نگاه آنها مردان همواره در پی این بوده و هستند و خواهند بود که بر زنان تسلط داشته باشند. آنان از هر وسیلهای چه منصفانه و چه ناشایست برای رسیدن به این مقصود استفاده خواهند کرد.
این اعتقاد، اعمال قدرت مردانه را به دنیاهای «عمومی» سیاست و «کار» محدود نمیکند، بلکه آن را تا قلمرو خصوصی و حیطه شناختی روابط جنسی هم ادامه میدهد.
در یک بیان ملایمتر از فمینیستها، «مردسالاری» به عنوان علامت اختصاری برای شرایطی که زنان، نابرابری را چه در عرصه عمومی و چه در عرصه خصوصی، تجربه میکنند، به کار برده میشود. در این بیان ضعیفتر، منظور از پدرسالاری، ساختاری است اجتماعی و زاییده معانی مربوط به مذکر و مؤنث بودن و خلاصه زاییده جنس است.
در اینجا به عنوان نمونه به برخی از دیدگاههای فمینیستها در مورد مرد و مردسالاری اشاره میشود:
هایدی هادتمن، مردسالاری را مجموعهای از مناسبات اجتماعی با زمینهای مادی تعریف میکند که بر پایه نظامی متشکل از روابط سلسله مراتبی مردانه وهمبستگی مردانه عمل میکند و معتقد است که مردسالاری، جهانشمول و غیرقابل تغییر نیست و شدت و حدّت آن در طول زمان تغییر میکند.
دورتی دینرستین، در مقام روانکاو، مدعی است مردسالاری، با حذف زنان از تاریخ، از شکلبندی جنسیتی مردان و زنان و معیار دوگانهای که این شکلبندی را موجب میشود، ریشه میگیرد.
الیزابت مینچ معتقد است کاری که ما فمینیستها انجام میدهیم، با کپرنیک که مرکزیت زمین را از میان برد و با داروین که محور بودن نوع ما را از بین برد، قابل قیاس است. ما محوریت مرد را از بین میبریم و این دگرگونی، بنیادی است. بر اساس این نگرش، زن و مرد دو موجود متناقض و نابرابرند که با یکدیگر تضاد منافع دارند. بنابراین، چنین تبلیغ میکنند که مردان مقصر اصلی زیردست بودن زنان هستند.
نفی نظریه اخلاق سنتی
فمینیستها استدلال میکنند که نظریه اخلاقی بر مبنای تجربه مرد قرار دارد؛ زیرا اخلاقگرایی قلمرویی عمومی تعریف شده است و نه قلمرو خصوصی یا ملموس و خاص.
سوزان شروین، میگوید که: «رهیافت فمینیستی به اخلاق، دیدگاهی مشخصا سیاسی را به کار میگیرد و پیشنهاداتی را ارائه میدهد مبنی بر این که چگونه با مورد توجه قرار دادن الگوهای سلطهگری و ستم بر زنان، باید اخلاق را اصلاح کرد؟»
اخلاقيّون فمینیست، آن مقدار که بر قدرت تأکید میورزند، به این که (به لحاظ اخلاقی) چه چیزی خوب است، توجه ندارند. آنها به شیوههایی که موجب تداوم وضع کنونی ستم بر زنان در رهیافت سنتی به اخلاق میشود توجه میکنند.
بسیاری از فمینیستها راجع به شیوههایی که موجب میشود اخلاق سنتی، از زیردست بودن زنان، حمایت کند، بحث میکنند و اخلاق غرب، خصوصا سنّت روشنفکری اروپا را آماج انتقادات خود قرار دادهاند. این انتقادات را میتوان به پنج گروه اصلی تقسیم کرد:
الف) بیتوجهی به منافع و علایق زنان
این بیتوجهی در توصیف فلاسفه بزرگ، مثل ارسطو، از فضایل زنان به چشم میخورد. فضایلی مانند اطاعت، سکوت، وفاداری و…
ب) غفلت از مقولات مربوط به زن
فمینیستها میگویند فلاسفه اخلاق از مباحث خاص زنان غفلت کردهاند؛ آنها خانه و خانهداری را بیرون از عرصه اقتصاد و عدالت تصور کرده، آن را حوزهای خصوصی به حساب میآورند که از قلمرو و تنظیمات قانونی خارج است.
ج) انکار فایده و تأثیر عمل اخلاقی زنان
فمینیستها اغلب میگویند نفوذ اخلاقی زنان نه تنها از طریق بیرون راندن آنها از مباحث اخلاقی یا نادیده انگاشتن کمک و تأثیر آنها، بلکه از طریق این ادعای فلسفی که زنان عقل اخلاقی ندارند، نادیده گرفته میشود. به اعتقاد آنها ارسطو اولین کسی بود که چنین ادعایی کرد.
د) تحقیر ارزشهای زنان
به اعتقاد فمینیستها، اخلاق سنّتی تمایل دارد ویژگیهایی مثل استقلال، تعقل، اراده، احتیاط، رعایت سلسله مراتب، سلطهگری، فرهنگ تعالی تولید، زهد، جنگ و مرگ را که به طور سنتی مردانه شمرده میشوند را بیشتر از ارزش واقعی آنها ارزیابی کند؛ و از سوی دیگر ویژگیهایی مثل وابستگی به دیگران، اشتراک، ارتباط، سهیم شدن، عاطفه، بدن، اعتماد، عدم سلسله مراتب، طبیعت، نفوذ، شادی، صلح و زندگی را که به طور سنتی، زنانه شمرده میشوند، کمتر از ارزش واقعی آنها ارزیابی کند.
ه) بیارزش کردن تجربه اخلاقی زنان
اخلاق سنتی با به کارگیری نوعی تفکر مردانه که از ویژگیهای آن، وجود قواعد کلی، انتزاعی بودن و بیطرفی است، به شیوههای تفکر زنانه که عاطفی، مبتنی بر روابط آنها، جزئی و یکسونگر است، توجه نمیکند.
فمینیستها به عنوان درمانی برای جنسگرایی اخلاق فمینیستی، رهیافت فمینیستی به اخلاق را پیشنهاد میکنند که اجمالاً به شرح ذیل است:
1. این رهیافت، ابتدا با تصدیق این مطلب آغاز میشود که زنان و مردان، تجارب و موقعیتهای متفاوتی در زندگی دارند.
2. رهنمودهایی برای عمل ارائه میدهد که به جای تقویت سلطهپذیری نظاممند فعلی زنان، آن را از بین میبرد.
3. رهنمودها و رهیافتهای علمی ارائه میدهد تا هم در مسائل حوزه عمومی و هم در مسائل حوزه خصوصی بکار رود.
5. تجربه اخلاقی همه زنان را نقّادانه جدی میگیرد.
فمینیسم و باورهای مذهبی درباره مذهب، دو نظریه مهم فمینیستی وجود دارد:
1. نقد رفورمیستی لیبرالی از رسم و رسوم موجود.
2. خلق اتوپیایی یک رویه جدید.
«کتاب مقدس زنان» (1898 ـ 1895) نوشته الیزابت کدی استانتن اولین فعالیت فمینیستی در جهت ایجاد تغییرات در مذهب بود. به اعتقاد استانتن، زبانو تفسیر قطعاتی از کتاب مقدس که به زنان مربوط میشود یکی از سرچشمههای اصلی موقعیت پستتر زنان بوده است.
مری دیلی در «کلیسا و جنس دوم»، (1968) و «زن بومشناسی»، (1978) اعتقاد دارد:
جادوی مردسالاری، مسیحیت است که مذهب خدای مؤنث را با گنجاندن برخی عناصر آن در اسطورههای جدیدی که از هر نوع قدرت مؤنث تهی شده مسئله کرده است. برای نمونه، اقانیم ثلاثه، صلیب و تولد عیسی از یک باکره عناصری بودند که از خدای مؤنث گرفته شدند.
مری دیلی مدعی است که پیام محوری مسیحیت، «سادومازوخیسم»، (خودآزاری و دیگرآزاری) است که به شکنجه مشروعیت بخشیده است.
هدف یکی دیگر از حوزههای مطالعاتی فمینیستی، کشف سنت و تاریخ بدیعی است که بتواند از مشخص بودن زنان دفاع کند. این حوزه منابع خود را از انسانشناسی و پژوهش تاریخ جوامع زنسالار و مذاهب باستانی خدا ـ مادر به دست میآورد.
محققان فمینیست، به ویژه علاقهمند به دانستن این مسئله بودهاند که چطور مذاهب ابتدایی کنار گذاشته شده یا به نفع مذاهب مردسالار سرنگون شدند.
در حال حاضر، دینشناسان فمینیست، مانند رزماری رویتر میگویند در باورهای مذهبی جامعه مدرن، الگوهای تغییر مشابهی در روابط انسانها و در روابطشان با طبیعت وجود دارد. بنابر ادعای این محققان، مذاهب باید در جهت احیای نوعی توازن اجتماعی و طبیعی برای بقاء آینده متحول شوند.
ازاینرو، بتپرستی جذابیت آشکاری برای فمینیسم ذاتگرا و فمینیستهای طرفدار محیط زیست (اکوفمینیسم) دارد؛ به این اعتبار که برخی مضامین آن میتواند درباره وحدت دوباره با یک مادر زمین یا منشأ خدای مؤنثرا بازنمایی کند و بازگشتی باشد به ارزشهای مادرسالارانه مانند احترام به جهان طبیعی و ارزشهای زنانه مثل صلحطلبی و پرورش و تغذیه.
استارهاوک، نویسنده و فعال آمریکایی، چهرهای برجسته در تلفیق چندخدایی، فمینیسم و مسائل زیست محیطی محسوب میشود. وی، در کتابهایی مانند «رقص مارپیچی: احیای مذهب باستانی خدای بزرگ مؤنث، 1979» و همچنین در گردهمایی گروههای بتپرستی با نام «اردوهای ساحران»، مذهبی با محوریت خدای مؤنث را موعظه میکند که تقدس را هم به انسان و هم به جهان طبیعی بازمیگرداند.
آندره میشل، نیز معتقد است که ادیان بزرگ پدرسالار، دقیقا پس از آنکه تغییرات سیاسی، اقتصادی، فنی و ایدئولوژیکی زندگی جوامع را بر همزده و انحصار قدرت خدایان مؤنث دوره نوسنگی کهن را نابود کردند استقرار یافتند.
یکی از فعالیتهای عمده فمینیستها زیر سؤال بردن ارزشها و باورهای دینی است که اساسا نگاه دین به زن را مورد انتقاد قرار میدهد. آنان معتقدند که اسلام زن را محدود کرده و با احکامی که در خصوص زن و مرد صادر نموده است به نوعی ظلم در حق زن روا داشته است.
فمینیسم و مادری
تعریف و ارزش مادری از مسایل بحثانگیز در فمینیسم معاصر است. فایرستون و سیمون دوبوار برچیدن بساط مادری در شکل کنونیاش را عامل مهمی در تغییر جامعه و بازتولید اجتماعی میدانند.
در نظر این گروه از فمینیستها، تولیدمثل و مادری کردن باری بر دوش زنان و بخشی از سرکوبی است که باید رفع شود. فایرستون معتقد است، تنها راه آزادیحقیقی زنان، رهانیدن آنان از بار تولیدمثل از رهگذر تکنولوژیهای علمی جدید است.
اما برخی از فمینیستها، جنبهای بسیار مثبت برای مادری برشمردهاند و چنین استدلال میکنند که مادری میتواند و باید برای زنان یک تجربه لذتبخش باشد. از دید این فمینیستها، تکنولوژی پیش از آن که راهحلی برای کاستن از فشار تولیدمثل باشد، در واقع اغلب در تجربه زنان از بارداری، زایمان و مادری اختلال ایجاد میکند و مردان از آن استفاده میکنند تا به هر نحوی کنترل این فراگردها را از دست زنان خارج سازند.
برای نمونه، آدرین ریچ (1976) چنین استدلال میکند:
این طب و تکنولوژی از آن رو مورد استفاده مردان قرار گرفته که آنها را از قدرتهایی که تولیدمثل و مادری به زنان میدهد میهراساند. مردها میخواهند این قدرتها را تحت کنترل درآورند.
ریچ، بین نهاد اجتماعی مادری که شالوده کنترل مذکر و سرکوب زنان در موقعیتهای سیاسی و اجتماعی مختلف بوده است، و تجربه مادری، که برای زنان چه بسا لذت آفرین و هم قدرتبخش باشد فرق میگذارد. بخشی از نهاد مادری که ریچ آن را نقد میکند، ایدئولوژی خانواده هستهای است، که مردان آن را برای تضمین مالکیت خود بر زنان و فرزندانشان وضع کردهاند.
مشکل عمدهای که برای زنان وجود دارد این است که نهاد و تجربه مادری باهم سازگار نیستند، به این معنی که زنان اغلب خود را با بارداری، زایمان و مادری بیگانه احساس میکنند. بنابراین، زنان باید خواهان این باشند که جسمشان و مادریشان به آنها بازگردانده شود.
هر چند مسئله مادری یکی از موارد مناقشهآمیز در بین فمینیستها است، ولی هر دوی این نظریهها در مورد مادری، به نوعی، مادری را منشأ اصلی سرکوب زنان میدانند؛ زیرا همه فمینیستها معتقدند که اگر وضعیت و سرشت پیوندهای زنان با نقشهای تولیدمثلی مورد تجویز جامعه تغییر میکرد، آنگاه آن آزادی میتوانست انقلابیتر از هر انقلاب اجتماعی باشد.
فمینیستها تصور میکنند که نپذیرفتن وظیفه مادری و اشتغال رسمی مادران، راهگشای مشکلات و معضلات عمده آنان میباشد؛ با اشتغال صاحب درآمد میشوند و استقلال مییابند. از نگاه آنان، زنان خانهدار، موجودی تلقی میشود که به دور از جریان پویای زندگی اجتماعی، در فضای محدود خانه محصور و محدود میشود.
فمینیسم و مسائل جنسی
یکی از حوزههایی که فمینیسم بحثهای مفصلی درباره آن دارد و همواره مورد تأکید فمینیستها بوده، حوزه مسائل جنسی میباشد که دیدگاههای عمدهای در این زمینه وجود دارد مانند:
تئوری ازدواج آزاد (مادر مجرد)، تئوری برابری زنان آزاد با زنان شوهردار، تئوری آزادی لذات و استفادههای جنسی، تئوری جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل، تئوری تبعیت مرد از اراده جنسی زنان، و همجنسگرایی و… . در ادامه به برخی از این تئوریها اشاره میشود.
تئوری ازدواج آزاد (مادر مجرد)
این نظریه که از آن به «مادر مجرد» هم یاد میشود، از دیدگاههای اصولی فمینیسم است. طبق این دیدگاه، زنان از حق اولاد برخوردار هستند؛ اما تابع مقررات ازدواج و قوانین مدنی موجود در کشورهای جهان نخواهند بود. هر زنی حق دارد، با مردی که با او بیگانه محسوب میشود آمیزش کند و یا از طریق تلقیح،باردار شده، برای خود فرزندی تولید نماید. فمینیستها از دولتها میخواهند برای چنین زنی حق قانونی قائل شود.
آندره میشل تقاضاهای فمینیستی را در سوئد و آلمان چنین بیان میکند:
مطالبات فمینیستی در این دو کشور، بیشتر مربوط به تغییرات یا حذف ازدواج و حق زن در داشتن فرزند بدون ازدواج میشود.
برابری حقوق زنان آزاد با زنان شوهردار
از دیگر دیدگاههای فمینیستها، تئوری برابری حق زن آزاد با حق زن شوهردار است. آنان برای حمایت از این زنان درخواست کردهاند که کودکانی که از زنا و روابط جنسی آزاد به وجود میآیند، با کودکانی که از طریق شرعی و قانونی و روابط محدود و مقید در خانواده متولد میگردند، حقوق برابر داشته باشند.
جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل
دیدگاه یاد شده، خواهان تفکیک میان روابط جنسی و تولیدمثل است. این امر در صورت تحقق، حق بهرهمندی از لذات را برای آنها فراهم میآورد. فمینیستها که خواهان چنین چیزی هستند جلوگیری از بارداری و سقط جنین به خواست زن را مطرح میکنند. و این خواسته را در تسهیل لذات مستقل، لازم میشمارند.
فمینیستها میگویند:
در حالی که هنوز روش جلوگیری صددرصد وجود ندارد، جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل کاملا نمیتواند تحقق یابد، مگر آن که زنان نیز حق سقط جنین را به دست آورند.
نلی روسل، فمینیست فرانسوی که تلاش فراوانی برای جدایی روابط جنسی از تولید مثل انجام داده، اعتصاب شکمها را برای مادرانی که فرزند بسیار داشتند، توصیه میکند.
همجنسگرایی
فمینیستها معتقدند که یکی از راههای کنترل مردان بر زنان به واسطه روابط ناهمجنسخواهی از طریق تعریف احساسات جنسی «بهنجار» زنانه است.
یکی از فمینیستها در مقالهای با نام «سکسوالیته و تمایلات جنسی» میکوشد این مطلب را بیان کند که زن اصولاً از مقاربت با مرد لذت نبرده یا به اوج لذت خود نمیرسد. او به نوعی با بیان یافتههای علمی از این دست، خودارضایی در زنان و همجنسبازی را ترویج میکند. ان کوت، یکی از فمینیستها میگوید: زنان باید احساسات جنسی خود را مجددا تعریف کنند. و آن تصوری از آمیزش جنسی را که مردان معیار دانستهاند کنار بگذارند و درصدد کشف راههای جدید لذت متقابل جنسی برآیند… .
آنان، همجنسگرایی را برای رهایی از تسلط مردان پیشنهاد میدهند و میگویند «هر زنی که با مردی بخوابد همدست دشمن است» به این ترتیب «انتخاب جنس» عملی سیاسی است.
نتایج و پیآمدها
مهمترین ویژگی مشترک فمینیستها دفاع از زن و حقوق او میباشد. «فمینیسم» هرگز جنبش فکری با ایده واحد نیست؛ ولی تمام فمینیستها همعقیدهاند که بایستی فرودستی زنان را فهمید و آنان را آزاد کرد؛ البته فمینیسم، رسالتش را در دفاع از حقوق زن محدود و منحصر ننموده است؛ بلکه در صدد ارائه تفسیرجدیدی از جهان و انسان است تا بر مبنای آن، از نفوذ مردان به دور بماند؛ چون آنها معتقدند، بافت جوامع و نهادهای اجتماعی بر اساس حفظ منافع جنس مذکر شکل گرفته است. ولی در مورد دلایل این فرودستی یا چگونگی رسیدن به این آزادی توافق ندارند. پس معضل اصلی زنان ستمدیدگی زنان و ظلمی است که در طول تاریخ بر آنها روا شده است. گرچه فمینیستهای رادیکال، زن را طبقه اجتماعی متضاد با طبقه اجتماعی مرد میدانند و میگویند: «زنان منافع مشترک دارند؛ زیرا همه آنها مورد استعمار و ستم مردان قرار میگیرند؛ و بنابراین زنان، طبقهای را تشکیل میدهند که با طبقه دیگر ـ طبقه مردان ـ در تضاد است».
موتیک ویتیگ از پیشتازان این نگرش در سال 1979 در مقالهای تحت عنوان «انسان زن به دنیا نمیآید» مینویسد: «مقولات مرد و زن، چیزی جز جعلیات و کاریکاتورها و ساختههای فرهنگی نیست، زنان یک طبقهاند؛ زن نیز مانند مرد مقولهای سیاسی و اقتصادی است؛ نه مقولهای ابدی… بنابراین، هدف مبارزه ما، سرکوب مردان به عنوان یک طبقه است».
فمینیستهای مارکسیست و سوسیالیست، با توجه به نظام فکری خود، رابطه زنان را با نظام اقتصادی به اندازه رابطه مردان با زنان، مسئله خود میدانند. اساسا اینان معتقدند: ستم مردسالاری بر ستم سرمایهداری همیشه مقدم بوده و هست. فمینیستهای لیبرال نیز هماهنگ با سایر فمینیستها، خواهان برداشته شدن تبعیض طبقاتی میان زن و مرد هستند. به طور تاریخی، فمینیستهای لیبرال به دفاع درباره حقوق برابر برای زنان؛ یعنی برخوردار شدن زنان از حقوق شهروندی همانند مردان میپردازند. فمینیستهای طرفدار حقوق برابر، علیه قوانین و رویههایی که حقوقی را برای مردان، و نه زنان؛ قائل میشوند، مبارزه کردهاند. اینان در ادعای برابری زن و مرد کار را به جایی رساندهاند که حتی با قوانین و رویههایی که برای حمایت خاص و امتیاز بخشیدن به زنان طرحریزی میشود، مبارزه کردهاند. به علاوه، آنان ضمن اعتقاد به این که تنها برابری رسمی کافی نیست، از گذراندن قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان و… نیز حمایت نمودهاند. در این میان، فمینیستهای فرامدرن، همچنان به جدایی طبقه زنان از مردان میاندیشند؛ و معتقدند که باید بین جهان زنان و جهان مردان سدّی مستحکم به وجود آورد، که مردان نتوانند به حریم زنانه تجاوز نمایند.