نودیها : «سلام» فقط ۱۶ سالش بود که احمد را به دنیا آورد. سن کم مادر موجب شد آنها بیشتر دوست و همزبان شوند تا مادر و پسر. هرچه از سن نوزاد میگذشت، سلام، دلبستگی و علقه بیشتری پیدا میکرد.
کودکی احمد هم زمان بود با سالهای اشغال جنوب لبنان به دست اشغالگران صهیونیستی و مادر که مقابل خود جوانانی مثل شهید بزرگ مقاومت یعنی سمیر مطوط را دیده بود با خود عهد کرد پسرش را مردی مجاهد تربیت کند تا همچون شهدای مقاومت، پرچم استقلال کشورش را به اهتزاز در آورد.
احمد پنج ساله بود که درخت مقاومت در لبنان ثمر داد و سال ۲۰۰۰ جنوب کشورش آزاد شد و اشغالگران با فضاحت توسط جوانان مبارز عقبنشینی کردند.
حالا سلام بیش از پیش به تربیت طفل خود اهمیت میداد. با اینکه آنها از خانواده مرفهی در شهر نبطیه محسوب میشدند، اما به احمد آموخته شد باید به هر هدفی دارد خودش دست پیدا کند. سلام سعی کرد در این مسیر برای فرزندش موثر باشد و نوجوانی احمد در کنار مجاهدان حزبالله لبنان گذشت.
احمد، جوانی با اعتقادات مذهبی بود و گویا ثروت پدر نتوانست او را در راه رسیدن به هدفش سست کند. یکی از دوستانش تعریف میکند: «روزی برای تحویل یک امانت به شهر”تبنین» رفته بودیم. در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه میداری نماز بخوانیم؟ گفتم: ۲۰دقیقه دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم.
او از حرفم خوشش نیامد. نگاه معناداری کرد و گفت: مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! نمیخواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود.»
احمد مثل همه شیعیان لبنان، عاشق امام رضا علیهالسلام بود و دلش میخواست حتی اگر یک بار هم که شده برای زیارت به مشهد بیاید. اما تحصیل و فعالیتهای جهادیاش چنین وقتی را برای او خالی نمیکرد. او جوان درسخوانی بود و توانست در رشته انفورماتیک، نفر هفتم در میان جوانان لبنانی شود.
احمد بالاخره توانست به آرزویش دست پیدا کند و به مشهد برود. بعد از این سفر، نام جهادی «غریب طوس» را برای خود برگزید و به عشق دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. سلام که خود از خانواده مجاهدان لبنان بود، دلش میخواست پیش از رفتن پسر، برایش عروسی بگیرد، اما هیچ وقت چنین فرصتی فراهم نشد.
سلام بدرالدین اینگونه از آرزویش میگوید: «احمد، تمام اعتقاداتش را از مکتب عاشورا گرفته بود. او مانند فرشتهای بود که در زمین زندگی میکرد. اهمیت نمیدهم که فرزندم ازدواج نکرد. البته من دوست داشتم پسرم ازدواج کرده و خانوادهای برای خود داشته باشد، اما اگر خواست خدا این بوده که او شهید شود، الحمدلله! اراده ما همان اراده خداست و علاقه ما به معنای مالکبودن نیست؛ این علاقه باید براساس خواست خدا شکل بگیرد و خدا از آن راضی باشد. پسرم از ۱۵ سالگی به ایران و حضرت امام خامنهای ارادت ویژهای داشت؛ ایشان را رهبر خود میدانست و همیشه تصویر ایشان را همراه خود داشت. احمد میگفت: رهبر ایران، رهبر ما نیز هست و بر ما ولایت دارد.»
درست همان زمانی که خیلی از مردم گمان میکردند افرادی حاضرند برای ۵۰۰ دلار به سوریه بروند، تصویر شهید «احمد محمد مشلب» که در ۱۰ اسفند سال ۹۴ در سوریه شهید شده بود، منتشر شد. جوان خوش تیپ بیامو سواری که به همه داشتههای دنیاییاش پشت پا زد و در ۲۳ سالگی شهید مدافع حرم شد.
پیکر او پس از مدتی به لبنان برگشت و در گلزار شهدای شهر نبطیه به خاک سپرده شد.
فارس