داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هفتم فصل اول

ای کاش به شهر بر نمی گشتم وقتی به شهر رسیدم یک راست رفتم دم در خوابگاه دختران و منتظر مهناز شدم صحنه ای رو دیدم که خیلی حالم گرفته شد مهناز سوار ماشین برادر یکی از دوستاش شده بود البته مهناز و دوستش عقب ماشین نشسته بودن و وقتی مهناز پیاده شد خیلی معمولی با دوستش و برادر دوستش خداحافظی کرد اما من شک کردم . یعنی شک تمام وجودم رو فرا گرفته بود. احساس می کردم توی این زمانی که من نبودم اتفاقاتی افتاده که من ازش بی خبرم.

تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم پیش مهناز یه زنگی به حاج احمد بزنم رفتم و با حاج احمد تماس گرفتم و گفتم که من ناراحتم چرا مهناز سوار ماشین برادر دوستش شده بود حاج احمد گفت :

– “سعید جان تو خیلی حساسیت به خرج میدی اولا دوستش پیشش بوده دوما عقب نشسته بوده و اصلا خودت میگی خیلی معمولی خداحافظی کرد استغفار کن شیطون رفته تو جلدت تا تو و مهناز و علاقتون به هم رو سست کنه!”

بعد حاج احمد در ادامه حرفای جالبی زد گفت:

– “در دین ما میگن این جور موقعیتها اگر شیطون شما رو در مورد همسرتون به شک انداخت، مهمل بسازید ، تا ۷۰ بار یعنی شیطون تو گوشتون خوند حتما یه رابطه ای هست شما بگید:” نه چه رابطه ای همه چیز عادی بود” و بعد شیطون شک بعدی رو به جونتون میندازه دوباره تا ۷۰ بار این کار رو بکنید. استغفار و امان بردن از دست شیطون به خدا هم خیلی کمک میکنه. بعدم اینکه عزیزم، غیرت چیز خوبیه! ولی سعی کن با تعصبات خشک الکی خودت رو اذیت نکنی غیور باش، محکم هم غیرت بورز ولی متعصب الکی نباش.”

حرفای حاج احمد من رو آروم کرد. بعد از اون تماس پیش مهناز رفتم، از دیدن من خیلی خوشحال شد. براش یه چیزی خریدم و کلی با هم گفتیم و خندیدیم بعد که به افکار خودم فکر کردم دیدم حاجی راست میگفت اما روزها از پس هم اومدن و رفتن تا اینکه یه روز تو خوابگاه یکی از رفیقام به نام بهنام چند تا عکس به من نشون داد که حال من و دیدن اون عکس ها عوض کرد اون رفیقم چند تا عکس مستهجن به من نشون داد هر چی امتناع کردم نامرد اونارو به زور جلوی چشمام گرفت و من رو با اینکه چند لحظه بیشتر نبود بسیار تحریک کرد و بعد از اون تا مدتی فکر من رو اون چند عکس به خودش معطوف کرده بود….

 

و احساس های جدیدی رو در من رقم زد شبها خوابهای بد و مستهجن میدیدم و احساس میکردم دارم تغییر میکنم تا اینکه تصمیم گرفتم با مهناز این احساس جدیدم رو که همون احساسات جنسی بود در میون بزارم اون روز عصر بعد از کلی پیچوندن بحث سعی کردم بحث رو به این سمتی بکشونم و تا کمی موفق شدم و مهناز متوجه تغییراتی در رفتار ها و نگاه های من شد و گفت :

– سعید رفتارا و نگاهات نگرانم میکنه قضیه چیه؟! …

 

منبع :‌نودیها

مرتضی حیدری

مرتضی - مدیر اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Next Post

دستگیری یک ایرانی در آمریکا به اتهام دور زدن تحریم‌های ایران

س ژوئن 14 , 2016
سایت نودیها :  کانال تلویزیونی «دنور» گزارش کرد که مقامات فدرال، یک ایرانی به نام «منصور مقتدری زاده» را روز شنبه هفته جاری در «دنور» مرکز ایالت «کلرادو» به اتهام قاچاق کالا برای ایران دستگیر کرده‌اند. طبق این گزارش، دادستان‌ها روز دوشنبه (دیروز) در یک کیفرخواست ۳۹ فقره‌ای فدرال، مدعی […]

شاید این مطالب را دوست داشته باشی

نودیها

مجله سرگرمی نودیها

ما سعی کردیم با دیگر مجله های موجود در اینترنت کمی متفاوت باشیم اینجا اگر جستجو کنید مطالب متنوع بسیاری خواهید یافت. بیش از 16000 مطلب ...