نقد و تحلیل بازی Bioshock Infinite

اشتراک گذاری :
بازی – نقد بازی
 
پیامبر راستین یا چوپان دروغین !!
 
مشروح کامل و عکسها در ادامه

سابقا در دنیای بازی های رایانه ای کمتر با افرادی روبرو می شدیم که دارای دیدگاه ها و تحلیل های ایدئولوژیک نسبت به مسائل مختلف باشند و درضمن، در تبیین دیدگاه های خود از نوعی تعصبات مذهبی و حتی قومیتی بهره ببرند. بازی ها معمولا داستان هایی خطی و کلیشه ای داشتند و هدف از ساخت آن ها بیشترگذران وقت، در یک برهه زمانی مشخص بود. 
اما امروزه با توجه به بستر مهیا شده در این صنعت (فنی، هنری و مالی)، افراد زیادی با زمینه های ایدئولوژیک و گرایش های فکری و مذهبی خاص، جذب این صنعت شده و اقدام به ساخت بازی های رایانه ای نموده اند. افرادی چون: دیوید کیج، ویل رایت، پیتر مولینیو، هیدئوکوجیما، کئیچیرو تویاما، امی هنیگ، ری موزیکا، گرگ زیچاک، تاد هاوارد و کن لوین، شاخصه های این گونه نگاه ها و تفکرات به شمار می روند. 
اما در این بین کن لوین حسابی جداگانه دارد. لوین ۴۶ ساله را باید نمونه یک متفکر بی پروا و جسور در دنیای بازی های رایانه ای دانست. او در همه وجوه کاری و حتی زندگی شخصی، فردی ساختار شکن و تندرو محسوب می شود. زبان انتقادی تندی دارد و چندان اهل مماشات نیست، از بیان نظرات و گرایش مذهبی خود ابایی ندارد و درحالیکه همه سعی در مخفیکاری دارند، به صراحت خودش را یک یهودی معرفی می کند (البته جالب است که آقای لوین چندی پیش برخلاف تعریف ها، کمی محافظه کار شده و بخش مربوط به مذهب خود را از سایت ویکی پدیا حذف نموده است!!)، به عنوان منتقد سرسخت سیاست های آمریکا پا به میدان می گذارد و سعی دارد دنیا را تحت تاثیر نظرات فلسفی و مذهبی خود به جهانی ایده آل بدل سازد!!
نمود و تجلی واقعی افکار و دیدگاه های لوین را می توان در سری بازی های Bioshock او مشاهده کرد. نمایش جوامعه ای دور افتاده از اجتماع عادی بشری و درگیر در شعارزدگی، جوامعی غرق در دروغ و فریب، عصیان زده و تاریک و فاقد هرگونه ارزش انسانی، از شاخصه های مهم جوامع خلق شده در این سری از بازی ها به شمار می روند. 
معمولا لوین در خلق آثارش بسیار وسواسی و دقیق عمل می کند و عناصر مختلف داستانی و هنری را به خوبی و بسیار استادانه در کنار یکدیگر به کار می گیرد و شاهکار خود را خلق می کند. قسمت اول بازی Bioshock، تمام مولفه های یک بازی موفق (با حساسیت ها و نگاه های خاص لوین) را در خود جای داده بود و به سختی می شد از آن ایراد گرفت. اما درمورد Infinite همه چیز به یکباره تغییر کرد و برخلاف گذشته، اینبار با اثری نسبتا پر ایراد و به دور از حساسیت های ویژه لوین روبرو هستیم. 
اثری که ظاهرا لوین با خلق آن قصد داشت، حرف هایی بزرگ را در مدیومی کوچک، یکجا مطرح کند!! به همین دلیل نتیجه کار او تبدیل به اثری متوسط (از لحاظ مضمون و مفهوم) با محتوای انتقادی نصفه و نیمه و گاه شعارزده شد، که پرونده کاری اش را کمی مخدوش نمود. 
در ادامه این متن، سعی شده تا ابعاد مختلف این بازی مورد نقد و بررسی قرار گیرد و تحلیلی مفهومی و ایدئولوژیک از آن ارائه شود:
 
ماجرا از چه قرار است؟
در سکانس ابتدایی بازی، قایقی در دریایی مواج، با سه مسافر خود به سمت اسکله ای درحال حرکت است. دو نفر از افراد حاضر در قایق با یکدیگر گرم صحبت هستند (یک مرد و یک زن) و فرد سوم (یک مرد)، به صحبت های آن ها گوش می دهد. ظاهرا این دو نفر در رابطه با موضوعی مرتبط با نفر سوم بحث می کنند. 
از محتوای بحث آن ها می توان دریافت که آن ها در کشمکش گفتن مطلبی به نفر سوم هستند، اما هربار با این استدلال که گفتن حقیقت هیچ فایده ای ندارد، بحث را نیمه کاره رها می کنند. کمی بعد یکی از آن ها جعبه ای حاوی تعدادی اشیاء مختلف را به نفر سوم می دهد. روی جعبه نام فردی به نام بوکر دوئیت حک شده و درون آن، عکسی از یک دختر جوان به نام الیزابت، تصویری رمزی، تصویر یک مجسمه غول آسا، کلیدی عجیب با نشان قفس و یک اسلحه کلت وجود دارد. 
در اینجا معلوم می شود که فرد سوم، بوکر دوئیت نام دارد و قرار است با استفاده از این اشیاء، خود را به الیزابت برساند. بوکر، در کنار اسکله ای متروک از قایق پیاده می شود و درحالیکه به شدت سردرگم شده، به سمت فانوس دریایی که در آنجا قرار دارد می رود. در اینجاست که اولین بخش از روشنگری های (گره گشایی های) داستان نمایان می شود. روی در فانوس دریایی، کاغذی چسبانده شده که درون آن نوشته شده: 
"دوئیت، دختر را به ما برگردان و دین خود را ادا کن. این آخرین شانس توست." 
حالا معلوم می شود که دوئیت برای ادای دین خود به فرد یا افرادی ماموریت یافته تا دختر (الیزابت) را به آن ها بازگرداند و این ماموریت، آخرین شانس او برای ادای دین خواهد بود. 
اما با ورود به فانوس دریایی، متوجه می شویم که این یک فانوس دریایی معمولی نیست و ماجرا پیچیده تر از آن است که به نظر می آید. درون فانوس، تابلوهایی نصب شده که تا حدودی محتوی کلی بازی را می توان با خواندن آن ها حدس زد. مثلا در یکی از تابلوها نوشته شده:
 
"آیا می توانم با وجود گناهانت تو را پاک کنم؟"
یا
" آیا می توانم تو را از سدوم رهبری کنم؟"
یا
"آیا می توانم تو را از سرزمینت جدا کنم؟"
یا
" آیا می توانم تو را در خاک بهشت جدید مستقر سازم؟"
 
از مجموع نوشته های درون این تابلوها می توان دریافت که محوریت داستان بازی بر اساس وجود گناه، بخشش گناهان و رسیدن به بهشتی جدید پایه ریزی شده است. طبق این نوشته ها، ظاهرا فردی وجود دارد که می تواند گناهان را پاک کند، قدرت رهبری دارد و این امکان را در اختیار دارد که فرد پاک شده (بخشیده شده) را در بهشت جدید!! مستقر سازد. اما این فرد کیست که چنین قدرتی دارد؟ برای پاسخ به این سوال لازم است تا به ادامه متن توجه کنید.
بوکر پس از طی کردن مسیر پله های فانوس دریایی ناگهان با بدن مردی روبرو می شود که روی صندلی، به شکلی فجیع به قتل رسیده است و دور گردن مرد، روی کاغذی نوشته شده:
 
"ما رو ناامید نکن"
 
از شواهد امر پیداست که فرد مقتول، پیش از مرگ ابتدا با ابزاری شکنجه شده و سپس به قتل رسیده است. اما این مرد کیست و چرا پیش از مرگ اینطور شکنجه شده است؟ منظور از جمله "ما را نا امید نکن" چیست و مخاطب آن چه کسی است؟
با توجه به کاغذ نصب شده روی در فانوس دریایی و نوشته درون آن، می توان نتیجه گرفت که مخاطب این جمله، شخص بوکر دوئیت است. پس می توان جمله روی کاغذ را اینگونه تکمیل نمود:
 
"دوئیت دختر را به ما برگردان و دین خود را ادا کن. این آخرین شانس توست. ما را نا امید نکن"
 
و با توجه به نوشته ای که در زیر نقشه نصب شده به دیوار وجود دارد و حرف C کنار آن و این مضمون: 
 
"آماده باش، او در راه است. باید متوقفش کنی" 
 
می توان نتیجه گرفت که مقتول مامور کامستاک بوده و سعی داشته مانع تحقق موفقیت بوکر شود و برای جلوگیری از این اتفاق، توسط افرادی به قتل رسیده است. و از طرفی با توجه به این که ماموریت بوکر توسط دو مسافر قایق به او محول شده بود، می توان اینطور نتیجه گرفت که شاید آن ها قاتل فرد مورد نظر هستند. اما از شواهد امر (اثر دست خونی روی دیوار و کمد کتاب) می توان حدس های دیگری نیز زد؛ به نظر می رسد که فرد مقتول ابتدا در پایین برج مورد حمله قرار گرفته و زخمی شده و سپس سعی داشته تا از طریق در ورودی فانوس (در نقطه انتهایی آن) فرار کند، اما توسط دو فرد مرموز دستگیر شده و پس از شکنجه به قتل رسیده است. 
درمورد شکنجه هم می توان اینطور برداشت کرد که آن ها برای به دست آوردن رمز در فانوس، او را شکنجه داده اند. این موضوع بیانگر این واقعیت است که کارفرمایان بوکر افرادی بسیار خشن و بی رحم هستند. 
در هر حال بوکر خودش را به نقطه بالایی فانوس رسانده و با استفاده از رمز (یکبار طومار، دوبار کلید و دوبار شمشیر) اقدام به بازنمودن درب فانوس می کند. اما در این زمان اتفاق عجیبی رخ می دهد، به جای باز شدن در، ناگهان شرایط جوی دستخوش تغییر ناگهانی شده و صدایی شبیه به بوق، به همراه انواری سرخ رنگ در فضا پخش می شود. کمی بعد درب فانوس باز شده و صندلی ای شبیه به صندلی مورد استفاده در مراسم اعدام، در وسط اتاقک برج ظاهر می شود. 
دوئیت از روی کنجکاوی روی صندلی می نشیند و در این هنگام ناگهان دستان او به صندلی بسته شده و آتش مهیبی در پایین پای او پدیدار می شود و سلاح او به درون آتش پرتاب می شود. درست در لحظه ای که به نظر می رسد بوکر درحال سقوط به درون آتش است، اتفاق دیگری رخ می دهد و صندلی به هوا پرتاب شده و صدایی اخطارگونه معراج بوکر دوئیت را اعلام می دارد. با معراج بوکر، او پس از عبور از ابرها، وارد شهری آسمانی به نام کلمبیا می شود.
پیش از ادامه شرح داستان لازم است تا به رمزگشایی چند نکته اولیه داستان بپردازم:
دریای متلاطم و قایق شناور در آن، نمادی از تشویش و آشفتگی (شاید ذهنی و روحی) هستند و فانوس دریایی نماد روشنگری. بوکر فردی است که باید با ورود به فانوس به روشنگری برسد. اما روشنگری او در گرو بازگرداندن دختری به نام الیزابت است. برای این موضوع هم تاوان سنگینی پرداخت خواهد شد، که یکی از ابتدایی ترین آن ها کشتن متصدی فانوس است. پس، می توان نتیجه گرفت که ماموریت بوکر، برای او و فرد (افراد) دیگری بسیار مهم و حیاتی است. مطلب بعد درمورد نمادهای موجود در کاغذ رمزی است که حاوی نکات مهمی است:
کلید نماد دانش و علم است و در رمز روی کاغذ دوبار به آن تاکید شده است.
طومار نماد قانون و باورهای یک نظام سیاسی است و در رمز روی کاغذ یکبار به آن تاکید شده است.
شمشیر نماد قانون و نظم است که موجب حفظ صلح می شود و در رمز روی کاغذ یکبار به آن تاکید شده است.
پس با توجه به نمادها و میزان تکرار آن ها می توان اینطور نتیجه گرفت که طبق این رمز، بوکر قرار است با دنیایی مواجه شود که در آن تاکید زیادی به قانون و نظم شده است (۲ *) و علم و دانش پایه های اصلی شکل گیری آن را رقم زده اند (۲ *). در این دنیا قانون و باورهای اصولی یک نظام سیاسی کمترین نقش را ایفا خواهند کرد! (۱ *)  
نکته بعد درمورد صدای آژیر و صندلی اعدام است. اتاقک فانوس دریایی در این بازی نمادی از قضاوت نهایی خداوند درمورد بشریت و پاداش و عذاب وی است. صدای آژیر به منزله صوری است که دمیده می شود و صندلی اعدام مقدمات سفر فرد به دنیای بعدی را مهیا می سازد. از همین روست که بوکر پس از نشستن روی صندلی با دو دریچه در زیر پا و بالای سرش مواجه می شود. یکی پر از آتش (زیر پا) و دیگری زیبا و پر از آرامش (بالای سر). این اتفاق دقیقا شبیه به تعابیری است که در اکثر ادیان الهی در زمان ورود میت به قبر و احوالات وی پس از آن ذکر شده است. در ابتدا دو دریچه در بالا و پایین قبر باز می شود و بسته به سنگینی کفه ترازوی اعمال، فرد به بهشت وارد شده و یا درون جهنم سقوط می نماید. که در اینجا بوکر ظاهرا به دلیل داشتن اعمال خوب، به معراج می رود و سر از بهشتی به نام کلمبیا در می آورد!! اما اسلحه او که نماد قتل، جنایت و گناه اوست، پیش از معراج به درون آتش سقوط کرده و در معراج همراه او نخواهد بود.
 
ادامه داستان
در بدو ورود و در نگاه اول کلمبیا شهری پر زرق و برق و زیبا به نظر می رسد که توسط فردی به نام کامستاک که خود را پیامبر معرفی کرده مدیریت می شود! اما ورود به این شهر چندان ساده نیست و برای ورود به آن باید مرحله ای را طی کرد. 
این مرحله که در قسمت ورودی شهر طی می شود، شامل انجام مراسمی مذهبی است که پس از آن فرد از تمام گناهان دنیای فاسد زیرین (سدوم) پاک شده و لیاقت ورود به کلمبیا را پیدا می کند!   
پس از معراج، بوکر وارد منطقه ای در ورودی شهر کلمبیا می شود که زمین آن را آب فرا گرفته است. آبی پر عمق که کسی در آن فرو نمی رود! در آنجا تعداد زیادی بنای یادبود و نقاشی های مختلف از پیامبر شهر کلمبیا و همسر و فرزند او وجود دارد که در زیر هر یک از آن ها توضیحاتی نیز ارایه شده است. دقت در مضمون این نوشته ها هم خالی از لطف نیست:
 
"پیامبر باید مردم را به سمت بهشت جدید هدایت کند"
یا
"ذریه پیامبر باید بر تخت پادشاهی بنشیند و کوهی از انسان ها را به آتش افکند"
یا
"بره (کنایه به فرزند پیامبر کلمبیا)، آینده کلمبیا"
بوکر در مسیر خود با فردی که لباس راهبان را بر تن دارد روبرو می شود و از او درمورد این مکان پرس و جو می کند و او پاسخ می دهد که اینجا مسیر ورود به بهشت است. بوکر سرانجام به مردمی برخورد می کند که با مراسم خاصی خود را به اجتماعی که فردی در آنجا مشغول سخنرانی است می رساند. در بالای سر این مرد تابلویی وجود دارد که روی آن نوشته شده:
 
"مسیر بخشایش، تنها راه ورود به شهر است."
 
بوکر خودش را به میان جمعیت می رساند و معلوم می شود، فرد سخنران کشیشی است که درمورد کامستاک و فداکاری ها و از خودگذشتگی های او برای شهر کلمبیا صحبت می کند. کشیش با دیدن بوکر و پی بردن به تصمیم او برای ورود به شهر، از او می خواهد تا با انجام مراسم غسل تعمید، خودش را از گناهان دنیای سدوم پاک کرده و بعد جواز ورود به شهر را دریافت نماید. 
بوکر پیشنهاد کشیش را می پذیرد و کشیش طبق رسم معمول سر بوکر را زیر آب کرده و او را غسل می دهد. اما زمانی که بوکر از آب بیرون می آید، کشیش ادعا می کند که او هنوز پاک نشده و نیاز است که مدت بیشتری را در آب بماند. از این رو او دوباره سر بوکر را زیر آب نگه می دارد و آنقدر به این کار ادامه می دهد که ظاهرا بوکر غرق می شود!! (این مراسم از اهمیت بسیاری در کل داستان برخوردار است)
سپس بوکر در دنیایی عجیب، فضایی شبیه به یک رویا یا یک خاطره، چشم باز می کند و به هوش می آید. محیطی که بوکر در آن به هوش می آید تلفیقی از یک اتاق کار و خانه است. اتاق وضعیت آشفته ای دارد و روی میز کار می توان تعداد زیادی برگه های باطله قرعه کشی اسب دوانی و شیشه های خالی مشروب را مشاهده کرد. در همین حین مدام صدای ناواضح فردی به گوش می رسد که از بوکر می خواهد تا با برگرداندن دختر، دین خود را ادا نماید. بوکر به سمت درخروجی می رود و تازه اینجا می توان فهمید که شخصیت بوکر درواقع چه کاره بوده است. روی در اتاق نوشته شده:
"کارآگاه بوکر دویت. تحقیق درمورد مسائل دولتی و خصوصی"
زمانی که بوکر اقدام به باز نمودن در خانه می کند، ناگهان با صحنه عجیبی روبرو می شود: شهر نیویورک توسط نیروهای ناشناسی مورد حمله قرار گرفته است و در آتش می سوزد. در این هنگام گلوگه ای آتشین به خانه بوکر برخورد کرده و صحنه به پلان بعدی کات می خورد.
در پلان بعد، بوکر سرش را از زیر آب بیرون آورده و خودش را در منطقه ای سرسبز و زیبا می بیند. ظاهرا این اتفاق در ادامه مراسم غسل تعمید وی روی داده است. به این معنی که بوکر پس از غسل تعمید پاک شده و حالا به شهر کلمبیا راه پیدا کرده است.
در این بخش داستان هم نکات مهمی وجود دارد که به شرح آن ها می پردازم:
شهری که در بالای آسمان، در جایگاه بهشت قرار دارد، کلمبیا نام دارد. حال سوال این است که چرا کلمبیا؟
"کلمه کلمبیا برگرفته از نام کریستف کلمب است که فرانسیسکو میراندای انقلابی برای اولین بار از آن برای اشاره به دنیای جدید، خصوصا به قلمروی آمریکایی و مستعمرات اسپانیایی و پرتغالی استفاده کرد."
طبق این تعریف، شهر کلمبیا در این بازی درواقع استعاره ای است از دنیای جدیدی که قرار است جایگاهی همپای بهشت برای انسان ها باشد. از این رو آن را بهشت جدید هم می نامند. اما این بهشت در تقابل شدید با دنیایی که از آن به نام سدوم یاد می شود قرار دارد. حال ببینیم که سدوم کجاست و اشاره به چه مکانی دارد؟
 
شهر سدوم:
سَدوم برپایه سفر پیدایش و دیگر بنمایه‌های تورات، نام شهری از شهرهای قوم لوط است.
برپایه تورات این شهر به همراه ۴ شهر دیگر، در کنار رود اردن و در جنوب کنعان و در کرانه بحر میت جای داشته‌است. به دلیل گناه لواط، مردمان شهر مورد عذاب الهی قرارگرفته و نابود می‌شوند. 
در قرآن بی‌آنکه نامی از شهر سدوم برده شده ‌باشد به داستان قوم لوط و نابودیشان پرداخته شده‌است؛ البته این شهر را مؤتفکه، و مجموع شهرهای قوم لوط را مؤتفکات نامیده است. مؤتفکه به معنای واژگون شده است، زیرا یکی از عذاب‌های این قوم به نقل از قرآن، زیر و رو شدن شهرهایشان با زلزله‌ای مهیب بود.
در زبان‌های اروپایی واژگان Sodomie، Sodomy و مانند آن اشاره به همجنس گرایی دارد."
حال ببینیم که واژه سدوم در بازی به چه مکانی اشاره دارد و چرا؟ پیش تر اشاره کردیم که بوکر از شهر نیویورک به کلمبیا وارد شده بود (در رویا او در شهر نیویورک قرار دارد). در جای دیگری هم اشاره شد که کشیش او را مسافری از سدوم معرفی می کند که نیاز به غسل تعمید دارد. پس می توان نتیجه گرفت که در این بازی شهر نیویورک معادل با سدوم گرفته شده است و علت این امر می تواند اشاره ای به رواج پدیده شوم همجنسگرایی در این شهر باشد. در اینجا می توان به وضوح نظر انتقادی کن لوین درمورد همجنسگرایی و به خصوص گسترش آن در نیویورک را مشاهده کرد. 
نکته بعد درمورد اداره شهر (کلمبیا) توسط فردی به نام کامستاک است که خود را پیامبر می نامد. او فردی است که در نقاشی ها اشاره شده که باید مردم را به بهشت جدید هدایت کند و ذریه اوست که باید بر تخت بنشیند و سدوم را نابود سازد. و این ذریه، اصطلاحا بره نامیده می شود!
در اینجا هم نکات مهمی وجود دارد: 
اول این که طبق نوشته های موجود، قرار است سرانجام کلمبیا به نیویورک حمله کند و آن را نابود نماید، پس کلمبیا همواره درحال تجهیز خود برای حمله ای همه جانبه است. دوم این که این امر باید به دست ذریه پیامبر کلمبیا اتفاق بیفتد. و سوم این که ذریه و فرزند پیامبر کلمبیا، لقبی همچون لقب حضرت عیسی (ع)، (در تعبیر مسیحیان در انجیل یوحنا) دارد! شاید این موضوع به نوعی تداعی کننده آرماگدون مسیحیان اوانجلیک باشد!
اما درمورد مراسم غسل تعمید هم نکات حائز اهمیتی وجود دارد: 
کشیش در هنگام غسل، بوکر را آنقدر زیر آب نگه می دارد که به نظر می رسد خفه شده است. سپس او در دنیایی دیگر بیدار می شود (خانه و دفتر کار) و بعد در اثر انفجار، باز هم در دنیای دیگری چشم باز می کند. 
این موضوع اشاره ای مستقیم به توالی دنیاها، یا به عبارتی جهان های متوالی دارد. باید دقت داشت که جهان های متوالی با جهان های موازی تفاوت زیادی دارند، به این معنی که طبق تعریف دانشمندان، جهان های متوالی، جهان های قابل دسترس و در امتداد بالایی و یا پایینی جهان فعلی هستند!! مثلا می شود در حالت خواب، رویا و یا کابوس به آن ها وارد شد (مانند آنچه در سری بازی های سایلنت هیل وجود داشت). اما جهان های موازی، مستقل از جهان فعلی، اما با همان فاکتورها، حیاتی مستقل دارند و از لحاظ علمی ورود به آن ها ممکن نیست. زیرا در این صورت اصل توازی بر هم خورده و تلاقی به وجود می آید. 
پس بوکر با هربار بیهوشی، وارد دنیای متوالی با دنیای خودش می شود و حضور در آن را تجربه می کند. با توجه به این موضوع می توان سفرهای بوکر در جهان های متوالی تا به این لحظه را اینگونه دسته بندی کرد: 
ورود بوکر به فانوس دریایی، پرتاب او به کلمبیا (ورودی شهر)، ورود او به دفتر کارش، ورود او به شهر کلمبیا.
بوکر در دنیای اصلی خود (دنیایی که به آن تعلق دارد و از آنجا به کلمبیا آمده) کاراگاه خصوصی است و بر اساس شواهد و مدارک موجود در محل کارش، او درگیر باخت های مدام در شرط بندی مسابقات اسب دوانی و اعتیاد به الکل شده است و ظاهرا بازگرداندن دختر، تنها راه نجات بوکر برای فرار از بدهی ها و گرفتاری های اوست.
 
ادامه داستان:
در ابتدای ورود بوکر به کلمبیا (پس از به هوش آمدن) با صحنه عجیبی روبرو می شویم. مردم در هیبت زائر، درحال نیایش مجسمه های سه تن از بنیانگذاران آمریکا هستند. این سه شخص عبارتند از: 
بنیامین فرانکلین که نماد کلید را در دست دارد، جرج واشنگتن که نماد شمشیر را در دست دارد و توماس جفرسون که نماد طومار را در دست دارد. 
حال ببینیم که این سه نفر درواقعیت چه کسانی بودند و چرا در بازی آن ها را با عنوان "پدر" مورد پرستش قرار می دهند؟
بنیامین فرانکلین:
بنجامین فرانکلین یکی از پدران بنیانگذار ایالات متحده است. او یک دانشمند، نویسنده برجسته، چاپخانه‌دار، طنزنویس، نظریه پرداز سیاسی، سیاستمدار، رئیس پست، مخترع، فعال مدنی و دیپلمات بود. 
فرانکلین لقب اولین آمریکایی را برای تلاش های خستگی ناپذیرش برای اتحاد آمریکا به دست آورد و به عنوان یک قهرمان ملی از وی تقدیر شد. 
به همین دلیل است که در بازی، کلید (نماد دانش و علم) در دستان فرانکلین است.
 
جرج واشنگتن:
جورج واشنگتن از رهبران انقلاب آمریکا و نخستین رئیس‌جمهور آمریکا بود و از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ ایالات متحده به شمار می رود. نقش او به‌خصوص در کسب استقلال برای مستعمرات آمریکایی و سپس متحد کردن آن‌ها زیر پرچم حکومت فدرال ایالات متحده قابل توجه است. 
به همین دلیل است که در بازی، شمشیر (نماد قانون و نظم) در دستان واشنگتن است. 
 
توماس جفرسون:
توماس جفرسون یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا (برای ترویج دادن ایده‌آل‌های جمهوری خواهی در آمریکا)، نویسنده اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و سومین رییس جمهور آمریکا است. 
و جمله ای معروف از جفرسون:
"من در حضور خدا سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم".
به همین دلیل است که در بازی، طومار(نماد قانون و باورهای یک نظام سیاسی) در دستان جفرسون است.
 
با توجه به مطالب ذکر شده معلوم می شود که مردم کلمبیا موقعیت کنونی خود را مدیون این سه فرد و تدابیر آن ها می دانند و آن ها را همانند انسان های مقدس پرستش می کنند!! با وجود چنین سکانسی می توان اینطور دریافت که علاوه بر ابعاد مذهبی، بازی حاوی مضامین سیاسی نیز هست. لوین با قراردادن این سکانس به صراحت نظر خود را راجع به سه نفر از بنیانگذاران اصلی امریکا بیان می دارد و نسبت به آن ها ادای دین می کند و برای آن ها جایگاهی همتای مقدسین و مقربین قائل می شود!!!
این عرض ارادت تا آنجا پیش می رود که در یکی از پوسترهای موجود در بازی، جرج واشنگتن، درحالی که با یک دست الواح ۱۰ فرمان موسی و با دست دیگر زنگی را نگه داشته، در پناه فرشته ای مقرب، همانند یک پیامبر!! اقوام مختلف را رهبری (ریاست) می نماید. در این تصویر عجیب می توان نمایندگان سرخ پوستان، زرد پوستان، هندی ها، مکزیکی ها و ادیانی چون بودائیان، هندوها و حتی یهودیان را مشاهده نمود. نکته قابل تامل در این تصویر نمایش ترس در چهره مرد یهودی است!! در این تصویر از پیکان به عنوان نماد دفاع، گندم به عنوان نماد امنیت، کبوتر به عنوان نماد پاکی و صلیب به عنوان نماد ایمان استفاده شده است. در زیر این تصویر نیز این جمله خودنمایی می کند: 
 
"تکلیف مقدس ما، محافظت درمقابل قبایل بیگانه است"
ادامه داستان:
سال ۱۹۱۲ است و به مناسبت دوازدهمین سالگرد تاسیس کلمبیا، درون شهر جشنی برپاست و همه جا غرق در شادی است. در این حال، ناگهان پسر بچه ای با عجله خود را به بوکر رسانده و تلگرافی را به بوکر می دهد:
 
"دوئیت مراقب باش کامستاک از آمدنت باخبر نشود. هرکاری می کنی، فقط عدد ۷۷ را انتخاب نکن.   لوتک"
 
از این تلگراف معلوم می شود که فردی به نام لوتک از درون شهر مراقب کارهای بوکر است و به او درمورد عواقب کارهایش هشدار می دهد. 
درون شهر بالن های تبلیغاتی ویژه ای وجود دارند که داستان ساخت شهر کلمبیا را شرح می دهند. البته بیشتر ماجراهای بازی در قالب فایل های صوتی به نام VoxFon روایت می شوند و درمورد چگونگی ساخت شهر نیز اینگونه توضیح داده می شود:
زاکاری (زکریا) کامستاک:
و سپس، فرشته مقرب به من رویایی نشان داد: یک شهر، سبکتر از ابرها. من از او سوال کردم، ای فرشته مقرب، چرا این شهر را به من نشان می دهی؟ من مرد قوی ای نیستم. مرد مقدسی هم نیستم. و او به من نکته قابل توجهی را گوشزد کرد: 
ای پیامبر، تو درست می گویی. اما اگر مرحمت فهمیدن در وجود فردی مانند تو نباشد، چگونه دیگران می توانند آن را درون خود ببینند؟ (۹ سپتامبر ۱۸۹۳)- ۱۹ سال قبل از آمدن بوکر
 
در این داستان توضیح داده می شود که فردی به نام زاکاری هیل کامستاک، در رویایی که بیشتر شبیه به نوعی وحی و یا مکاشفه است، به پیامبری برگزیده شده و از طریق فرشته ای مقرب دستور ساخت شهری را می گیرد. این شهر دارای ویژگی های خاصی است: 
سبکتر از هواست و در آسمان بنا شده است (دور از سایر جوامع انسانی)، فقط افراد خاصی اجازه ورود به آن دارند (افراد پاک) و به گونه ای می توان این شهر را آرمانشهر بشری نامید.
درمورد حقیقت بیان چنین داستانی در بازی، می توان معادلی در دنیای واقعی یافت. با توجه به ماجرای دیدن رویای سرزمینی خاص، و با توجه به ظاهر شخصیت کامستاک و لقبی که به او به عنوان پیامبر داده اند، می توان شخصیت وی را معادل شخصیت تئودور هرتسل، بنیانگذار کشور اسرائیل و پیامبر عصر حاضر آن ها دانست.
 
تئودور هرتسل:
بنیامین زئب (تئودور) هرتسل روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودی‌الاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را پایه نهاد. هرتسل، دانش‌آموخته رشته حقوق از دانشگاه وین بود. 
او در اوایل سال ۱۸۹۵ کتابی به نام "دولت یهودی" را منتشر نمود که در فوریه ۱۸۹۶ به چاپ رسیده و سر و صدای زیادی به راه انداخت. در این کتاب دلایلی چند در باب ضرورت ترک اروپا توسط ملت یهود و اسکان آن ها در آرژانتین و یا فلسطین [هرتصل در کتاب خود سرزمین فلسطین را با نام جعلی و غیرواقعی اسرائیل معرفی می‌نماید] مطرح شده بود. کتاب هرتسل به سرعت در جهان یهودیت پخش شد و توجهات بسیاری را معطوف به خود نمود. حامیان جنبش صهیونیستی به مانند "هووی صهیون" فوراً از افکار وی استقبال نمودند و هرتسل خیلی زود همچون پیامبری جدید برای یهود معرفی شد.
این در حالی است که یهودیت سنتی با وی مخالفت نمود زیرا این تفکر را تهدیدی برای تلاش‌های آن ها در جهت پذیرش در کشورهای محل سکونت یهودیان و نیز در تضاد با اراده خداوند می‌دانستند.
هرتسل معتقد بود یهودیان بیگانگانی هستند که هیچ گاه در کشورهای اروپایی مورد پذیرش قرار نخواهند گرفت و تنها راه چاره باقی‌ مانده کوچاندن آن ها است. وی معتقد بود، تنها با راه‏ حل سیاسى، یهودیان مى‏توانند تغییر شکل و سبک بدهند و شرایط بهترى در زندگى پیدا کنند؛ که آن ‏هم تنها با تأسیس دولت مستقل یهودى و با رضایت قدرت‏ هاى بزرگ جهان امکان ‏پذیر خواهد بود. این دولت مى ‏تواند در اسرائیل یا در آرژانتین با اراده و تصمیم قوم یهود شکل گیرد. 
بخش عمده جنبش محبان صهیون و دانشجویان صهیونیستى در اتریش و کشورهاى دیگر از حامیان جدى هرتسل شدند و وى را رهبر خود معرفى کردند. اتفاقاً به خاطر ارتباط زیاد با جنبش محبان صهیون، هرتسل به این جمع‏ بندى رسید که تنها سرزمینى که مى ‏تواند ایده خود را در آنجا اجرا کند، فلسطین است.
بدین ترتیب دولت مد نظر هرتسل در سال ۱۹۴۸ و در سرزمین‌های اشغالی فلسطین به مانند غده ای سرطانی متولد گشت. البته مرگ مشکوک وی فرصت نداد تا وی شاهد تحقق آرزویش باشد. مرگی که شاید یکی از دلایل آن عدول نسبی وی از خواسته بزرگان صهیون یعنی اسکان حتمی یهودیان در فلسطین بود. 
در سال ۱۹۴۹ میلادی و یک سال پس از اعلام تشکیل کشور اسرائیل، جسد وی بر پایه وصیتش مبنی بر خاک شدن در سرزمین پدری، از وین به اورشلیم انتقال داده شد و بر روی تپه هرتسل اورشلیم دفن شد. در کشور اسرائیل از وی به عنوان پیامبر جدید قوم یهود نام برده می شود و تصاویر وی در تمام مکان ها نصب شده است.
برای امتیاز دادن به این مطلب اینجا کلیک کن
[کل آراء: 0 میانگین: 0]

Related Images:

Visits: 9

islammovie

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Next Post

دانلود تواشیح گروه طوبی در مدح امام هادی (ع)

پ اکتبر 15 , 2015
امام هادی (ع)     دانلود با حجم ۲ مگابایت از لینک مستقیم برای امتیاز دادن به این مطلب اینجا کلیک کن [کل آراء: 0 میانگین: 0]Related Images:Visits: 9

شاید این مطالب را دوست داشته باشی

نودیها

مجله سرگرمی نودیها

ما سعی کردیم با دیگر مجله های موجود در اینترنت کمی متفاوت باشیم اینجا اگر جستجو کنید مطالب متنوع بسیاری خواهید یافت. بیش از 16000 مطلب ...