سایت نودیها : رفتم طرفش و یه جورایی خودم رو سرگرم یکی از غرفه ها کردم که شاید من رو ببینه و خودش بیاد و سر حرف رو باز کنه.
یه چند ثانیه خودم رو توی اون غرفه معطل کردم. همون طور که حدث می زدم با دیدن من به سرعت سمتم اومد و سلام کرد جوری که انگار نامزدش رو دیده و شروع کرد به احوالپرسی کردن.
لحظه ای جا خوردم آخه دختر باید برای خودش شخصیت قائل باشه البته اون لحظات اون قدر محو حنانه بودم که این چیزا زود از ذهنم بیرون می رفت.
بعد از احوالپرسی حنانه گفت : “آقا کاظم من باید کم کم برم ، کاری ندارید؟”
من مونده بودم حرفم رو باهاش مطرح کنم یا نه و پیش خودم گفتم اگر از این فرصت استفاده نکنم شاید دیگه نشه.
گفتم : “ببخشید فقط یه چیزی حنانه خانوم ”
گفت : “بله”
گفتم: “می تونم شمارتون رو داشته باشم تا از این طریق با هم بیشتر آشنا بشیم”
حنانه بدون معطلی و فکر گفت: “چرا که نه این چه حرفیه”
بعد از رد و بدل کردن شماره ها و ذخیره کردنش توی گوشیهامون خداحافظی گرمی کرد و رفت.
راستش رو بخواید خودم هم یه مقداری فکرم نسبت بهش تغییر کرد هیچ دختر با شخصیتی این کار رو نمیکنه و خودش رو اونم برای خواستگارش سبک نمیکنه. البته همون طور که گفتم این قدر بهش علاقه مند شده بودم که لحظاتی فقط این فکرها رو میکردم و بعدش دوباره بر میگشتم سر پله اول.
توی راه برگشتم به خونه به این فکر میکردم که پیامک بهش چی بدم و به این که فردا تو جلسه ای که با خانوادم دارم چی میخواد بگذره.
سایت نودیها
مرتضی حیدری
Related Images:
بازدیدها: 103